مترادف توفیدن : غریدن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، شورش کردن، جنبش کردن، نهضت به پا کردن
توفیدن
مترادف توفیدن : غریدن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، شورش کردن، جنبش کردن، نهضت به پا کردن
فارسی به انگلیسی
flock, rage, roar, rumble, storm, swarm, throng
مترادف و متضاد
غریدن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن
شورش کردن، شورش کردن
جنبش کردن، نهضت به پا کردن
۱. غریدن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن
۲. شورش کردن، شورش کردن
۳. جنبش کردن، نهضت به پا کردن
فرهنگ فارسی
۱- ( مصدر ) فریاد کردن آواز و شور و غوغا بر آوردن . ۲ - غریدن عربده کردن . ۳ - جنبش کردن هزاهز .
فرهنگ معین
(دَ ) (مص ل . ) ۱ - فریاد کردن . ۲ - خروشیدن .
لغت نامه دهخدا
توفیدن. [ دَ ] ( مص ) صدا و ندا و فریاد و آواز و شور و غوغا کردن باشد و به معنی غریدن و غرنبیدن و عربده کردن هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ). خواندن کسی را برای یاری و به آواز بلند فریاد کردن و غریدن و غرنبیدن و هنگامه و شور و غوغا برپا کردن. ( ناظم الاطباء ). غرنبیدن. ( شرفنامه منیری ). صدا و ندا باشد. ( فرهنگ جهانگیری ). از «توف » + «یدن »( پسوند مصدری ). ( حاشیه برهان چ معین ) :
جهان پر شد از ناله کرنای
ز توفیدن کوس و زخم درای.
همه بیشه بد چون خزان برگ ریز.
از آواز گردان بتوفید کوه
زمین آمد از نعل اسبان ستوه.
دل جنگیان گشت از آن پر ز باک
بتوفید کوه و بدرید دشت
خروشش همی از هوا برگذشت.
ز بانگ سواران هر دو گروه.
باد این عید گرامی به سماع و به شراب.
عجب نیست از سوز من گر به باغ
بتوفد درخت و بسوزد گیاغ.
جهان پر شد از ناله کرنای
ز توفیدن کوس و زخم درای.
شاهنامه ( از شرفنامه منیری ).
ز توفیدن بوق و از بانگ تیزهمه بیشه بد چون خزان برگ ریز.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
|| به معنی جنبش و برهم خوردگی خلایق و وحوش نیز گفته اند و آن را به عربی هزاهز خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). جنبش و برهم خوردگی بود. ( فرهنگ جهانگیری ) : از آواز گردان بتوفید کوه
زمین آمد از نعل اسبان ستوه.
فردوسی.
یکی باد برخاست بس هولناک دل جنگیان گشت از آن پر ز باک
بتوفید کوه و بدرید دشت
خروشش همی از هوا برگذشت.
فردوسی.
بجنبید دشت و بتوفید کوه ز بانگ سواران هر دو گروه.
فردوسی.
مغزمان روزه بتوفید و تبه کرد و بسوخت باد این عید گرامی به سماع و به شراب.
فرخی.
بفرمود تا هر بوق و کوس ودهل که داشتند و صنج و درای و اسفیدمهره ، یکبار بزدند چنانکه از آن آواز، عالم بتوفید. ( اسکندرنامه قدیم ، نسخه سعید نفیسی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). از آواز بوق و کوس عالم بتوفید. ( اسکندرنامه قدیم ، ایضاً ).عجب نیست از سوز من گر به باغ
بتوفد درخت و بسوزد گیاغ.
بهرامی غزنوی.
فرهنگ عمید
۱. غریدن، دادوفریاد کردن.
۲. جنبیدن: ز آواز گردان بتوفید کوه / زمین شد ز نعل ستوران ستوه (فردوسی: ۱/۸۱ حاشیه ).
۲. جنبیدن: ز آواز گردان بتوفید کوه / زمین شد ز نعل ستوران ستوه (فردوسی: ۱/۸۱ حاشیه ).
کلمات دیگر: