کلمه جو
صفحه اصلی

بی امیغ


مترادف بی امیغ : ( بی آمیغ ) جید، خالص، ساده، سره، محض، ناب

متضاد بی امیغ : ( بی آمیغ ) ناخالص، ناسره

فرهنگ فارسی

( بی آمیغ ) روقه . مروق . ساده . صاف . خالص . ناب . صرف . محض .

لغت نامه دهخدا

( بی آمیغ ) بی آمیغ. ( ص مرکب ) روقه. مروق. ساده. صاف. خالص. ناب. صرف. محض. ( یادداشت بخط مؤلف ): بحت بحوته ؛ ساده و بی آمیغ گردید. باحت الماء؛ خورد آب را بی آمیغ چیزی. ( منتهی الارب ). و رجوع به آمیغ شود.

پیشنهاد کاربران

صفی

سارا. ( ص ) خالص را گویند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی کتابخانه لغت نامه ) . خالص و صاف. ( شعوری ) . خالص و ویژه. ( آنندراج ) . اگرچه این لفظ به این معنی شایستگی صفت دیگر چیزها را نیز دارد لیکن ترکیب آن بجز عنبر و مشک وزر بنظر نیامده است. همچو عنبرسارا، و زر سارا. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) ( غیاث ) ( آنندراج ) . پاک. بی آمیغ. ناب. تمیز. بی بار.


کلمات دیگر: