کلمه جو
صفحه اصلی

مرتسم


مترادف مرتسم : رسم شده، نقش بسته، نقش پذیر، منقوش

فارسی به انگلیسی

drawn or painted, marked

مترادف و متضاد

۱. رسمشده، نقشبسته
۲. نقشپذیر، منقوش


فرهنگ فارسی

نقش بسته شده، چیزی که بر آن نقش ورسم کشیده شده
( اسم ) نقش گیرنده نقش پذیر منقوش جمع : مرتسمین .
فرمان برنده

فرهنگ معین

(مُ تَ سَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - منقش . 2 - زردوزی شده . 3 - مرسوم .


(مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) نقش گیرنده ، نفش پذیر.


(مُ تَ سَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - منقش . ۲ - زردوزی شده . ۳ - مرسوم .
(مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا. ) نقش گیرنده ، نفش پذیر.

لغت نامه دهخدا

مرتسم. [ م ُ ت َ س َ ] ( ع ص ) امتثال شده . مطاع. اطاعت شده :
نایب یزدان بحق گرنه توئی پس چراست
حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسم.
خاقانی.
|| مرسوم. ( فرهنگ فارسی معین ).متبع. رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود:
شکل شاگرد غلامانه مکن
گر چه این قاعده مرتسم است.
خاقانی.
|| مهر شده. ممهور. ارتسم ، ختم الدن بالروسم. ( متن اللغة ). رجوع به ارتسام شود. || منقش. نگارین شده. || زردوزی شده. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || مکتوب. مسطور. منقوش. رسم شده. ترسیم شده. نگاشته . رجوع به مرتسم در سطور ذیل شود.
- مرتسم شدن ؛ نقش گشتن و ترسیم شدن. مرکوز گشتن : تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفه خرد او منقش گردد. ( چهار مقاله عروضی ، از فرهنگ فارسی معین ).
- مرتسم کردن ؛ رسم کردن. نقش کردن. نگاشتن.

مرتسم. [ م ُ ت َ س ِ ] ( ع ص ) فرمان برنده. ( آنندراج ). مطیع و فرمانبردار هر قاعده و قانونی. ( ناظم الاطباء ). امتثال کننده. اطاعت کننده. نعت فاعلی است از ارتسام به معنی امتثال. || گوینده کلمه تکبیر و اﷲ اکبر. ( ناظم الاطباء ). تکبیر گوینده و تعویذ و دعا خواننده. رجوع به ارتسام شود. || نقش گیرنده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نقش پذیر. رجوع به ارتسام شود. || منقوش. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مرتسَم شود. || متدین و دین دار. رجوع به معنی دوم این واژه شود. || با عزت و بزرگوار و مغرور و متکبر. ( ناظم الاطباء ) .

مرتسم . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ) امتثال شده . مطاع . اطاعت شده :
نایب یزدان بحق گرنه توئی پس چراست
حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسم .

خاقانی .


|| مرسوم . (فرهنگ فارسی معین ).متبع. رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود:
شکل شاگرد غلامانه مکن
گر چه این قاعده ٔ مرتسم است .

خاقانی .


|| مهر شده . ممهور. ارتسم ، ختم الدن بالروسم . (متن اللغة). رجوع به ارتسام شود. || منقش . نگارین شده . || زردوزی شده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || مکتوب . مسطور. منقوش . رسم شده . ترسیم شده . نگاشته . رجوع به مرتسم در سطور ذیل شود.
- مرتسم شدن ؛ نقش گشتن و ترسیم شدن . مرکوز گشتن : تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفه ٔ خرد او منقش گردد. (چهار مقاله ٔ عروضی ، از فرهنگ فارسی معین ).
- مرتسم کردن ؛ رسم کردن . نقش کردن . نگاشتن .

مرتسم . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) فرمان برنده . (آنندراج ). مطیع و فرمانبردار هر قاعده و قانونی . (ناظم الاطباء). امتثال کننده . اطاعت کننده . نعت فاعلی است از ارتسام به معنی امتثال . || گوینده ٔ کلمه ٔ تکبیر و اﷲ اکبر. (ناظم الاطباء). تکبیر گوینده و تعویذ و دعا خواننده . رجوع به ارتسام شود. || نقش گیرنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نقش پذیر. رجوع به ارتسام شود. || منقوش . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مرتسَم شود. || متدین و دین دار. رجوع به معنی دوم این واژه شود. || با عزت و بزرگوار و مغرور و متکبر. (ناظم الاطباء) .


فرهنگ عمید

۱. چیزی که بر آن نقش و رسم کشیده شده، نقش بسته شده.
۲. ویژگی فرمان اطاعت شده.


کلمات دیگر: