چون توانگر . مانند توانگر
توانگر وار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
توانگروار. [ ت ُ / ت َ گ َرْ ] ( ص مرکب ) چون توانگر. مانند توانگر. درخور توانگر :
به دانگی گرچه هستم با تو درویش
توانگروار جان را می کشم پیش.
به دانگی گرچه هستم با تو درویش
توانگروار جان را می کشم پیش.
نظامی.
رجوع به توانگرو دیگر ترکیبهای آن شود.کلمات دیگر: