کلمه جو
صفحه اصلی

توایم

فرهنگ فارسی

جمع توام .

جمع توام ٠ توایم

لغت نامه دهخدا

توایم. [ ت َ ی ِ ] ( ع اِ ) ج ِ توأم. و توائم النجوم ؛کواکب مختلطه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به توائم شود.

توائم. [ ت َ ءِ ] ( ع اِ ) ج ِ توأم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). توایم. ( ناظم الاطباء ).
- توائم اللؤلؤ ؛ همانند توائم النجوم است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- توائم النجوم ؛ستاره های با یکدیگر درآمده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کواکب مختلفه . ( ناظم الاطباء ).
رجوع به توأم شود.


کلمات دیگر: