کلمه جو
صفحه اصلی

حراره

عربی به فارسی

گرما , گرمي , حرارت , تندي , خشم , عصبانيت , اشتياق , وهله , نوبت , تحريک جنسي زنان , طلب شدن جانور , فحليت , گرم کردن , برانگيختن , بهيجان امدن


فرهنگ فارسی

( اسم ) قول نصنیف ترانه .
احمد بن علی محدث رحاله

لغت نامه دهخدا

حراره. [ ح َ رَ ] ( ع اِ ) حرارت. قول. تصنیف. ترانه : کخ کخ ؛ حرارة و وجد و حال صوفیان. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی ). حال. ملمع. شرقی. عروض البلد. زجل. موشح. موشحه. ترانه. دف زدن بشادی. کان و کان. کاری. موالیا. قوماه. ملعبه.رقص کردن و تاب دادن دف را از آتش و آوازی که از چند ساز و چند حلق یکمرتبه برآید و غوغای مردم. ( غیاث اللغات از لطائف اللغات و شرحهای مثنوی ). ترانه چندنفر که یک آواز و یک حلق با هم خوانند، کما فی بعض الحواشی. ( از حاشیه مثنوی چ علاءالدوله ). || آهنگی از موسیقی است. رجوع به آهنگ شود :
از خواجگان تو پیشی وز شاعران عمادی
بانگ نماز بیشک باشد به از حراره.
عمادی شهریاری.
و چنانک حراره های سخنشان کی با رکت لفظ و خست معنی در بعض مجالس چندان طرب در مردم پدید می آرد که بسیار قول های بدیع و ترانه های لطیف پدید نیارد. ( المعجم شمس قیس ص 337 ).
خر برفت و خر برفت آغاز کرد
زین حرارت جمله را انباز کرد
زین حرارت پای کوبان تا سحر
کف زنان خررفت و خر رفت ای پسر.
مولوی.
چنگئی کو درنوازد بیست وچار
چون نیابد گوش گردد چنگ دار
نی حراره یادش آید نی غزل
نی ده انگشتش بجنبد در عمل.
مولوی.
اشعار سخیفی است که مخنثان و مسخرگان و عوام الناس در کوچه ها و مجالس لهو و لعب خوانند و اکنون در ایران «تصنیف » گویند و محتمل است خراره با خاءمعجمه باشد و آن آوازی است که بسبب گریه یا غیر آن از گلو بیرون آید، چه مسخرگان و سفها اشعار سخیف خودرا بدین آواز خوانند. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ طهران حاشیه ص 337 ). در تاریخ سلجوقیه مسمی به راحةالصدور در وقعه احمدبن عطاش رئیس ملاحده وزکوه که سلطان محمدبن ملکشاه او را اسیر کرده فرمود تا در کوچه های اصفهان تشهیر کردند گوید« :... با انواع نثار و خاشاک و سرگین و پشکل و مخنثان حراره کنان در پیش با طبل و دهل و دف میگفتند حراره : عطاش ِ عالی. عطاش ِ عالی. میان سر هلالی. ترا با دز چکارو». ( منتخبات راحةالصدور بقلم پرفسور ادوارد برون در روزنامه انجمن همایونی آسیائی چ لندن 1902 م. ص 609 ).

حرارة. [ ح َ رَ ] (اِخ ) احمدبن علی . محدث رحالة.


حرارة. [ ح َ رَ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن حرارة بردعی . محدث است . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. قول، تصنیف، ترانه.
۲. وجد، طرب، شور، و حال صوفیان.
۳. آوازی که دسته جمعی خوانده می شود.

پیشنهاد کاربران

حرّاره به معنای تصنیف و ترانه است.
در مثال : حرّاره های عربی به معنای ترانه های عربی عنوان شده است.
برگرفته از کتاب" پله پله تا ملاقات خدا" اثر استاد حسین زرین کوب


کلمات دیگر: