کلمه جو
صفحه اصلی

خبث الحدید

فرهنگ فارسی

( اسم ) جرم وریم آهن که پس از گداختن از آن برجای ماند ریم آهن ثقل آهن .
آنچه از آهن که از کوره آهنگری بیرون افتد افکنده آهن .

لغت نامه دهخدا

خبث الحدید. [ خ َ ب َ ثُل ْ ح َ ] ( ع اِ مرکب ) آنچه از آهن که از کوره آهنگری بیرون افتد. افکنده آهن . ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از بحر الجواهر ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ). ریم آهن. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). ریر آهن. به پارسی ریم آهن گویند و بشیرازی رمه آهن گویند و قویتر از همه خبثها بود و آنرا فنجنوش گویند و بهترین وی پولاد املس پاره های کوچک تنگ بود که بر وی خشونت نبود و طبیعت وی گرم و خشک بود در سیم مجفف رطوبت بود و محلل ورمهای گرم و نافع بود جهت خشونت جفن و مقوی معده بود چون با شراب کهن بیاشامند خون بواسیر قطع کند و منع بستنی نکند و چون بخود برگیرند به پشم پاره خون رفتن باز دارد ولی قطع سلس البول کند و سفل را محکم دارد و طلا کردن و چون بیاشامند جهت شیر که در پستان بسته باشد سود دهد مقدار دانگی مستعمل بود و خبث الحدید بقوه مانند زنجرالحدید بود و چون با سکنجبین بیاشامند منع مضرت دوائی که کشنده بود بکند مانند ماذریون و از خوردن خبث الحدید همان عارض شود که از خوردن براده حدیدعارض شود و علاج وی همچنان کنند که کسی براده حدید خورده باشد و اولی آن که مدبر کنند. صنعت آن برگیرندخبث الحدید و سحق کنند و در سرکه انگوری خیسانند چهارده شبانروز پس خشک و سحق کنند و با روغن بادام بریان کنند بعداً از آن مستعمل کنند منفعت آنست که باه را زیاده کند و ورم سپرز را تحلیل دهد و معده و جگرو سپرز و هر اعضاء که محتاج به تخفیف بود و قبض و تقطیر البول و قرحه امعاء و مثانه بغایت نافع بود و بدل خبث الحدید مدبر اطریفل کوچک بوده و بدل غیر مدبر خزف بود. ( از اختیارات بدیعی ). حکیم مؤمن آرد: بفارسی ریم آهن گویند بهترین خبثها و مستعمل او آنست که با سرکه ساییده و خشک کرده باشند و بسیار مبالغه در سحق آن نموده در دوم گرم و در سیم خشک و بغایت مجفف و مقوی مقعد و معده و بواسیر و طحال رطبه و رفع رطوبات باطنی و جهت قرحه امعاء و مثانه مجرب و با زرده تخم مرغ بقدر یک دانگ او جهت تحریک باه مرطوبین که مأیوس باشند به غایت مؤثر و با سکنجبین جهت ادویه قتاله و ضماد او جهت تحلیل اورام حاره و شیر منعقد در پستان و اکتحال او جهت خشونت پلک چشم و قطور اوجهت پاک کردن چرک گوش نافع و مضر شش و مصلحش کتیرا و عسل و قدر شربتش تا دو دانگ و دو درهم او کشنده است و چون او را بیست بار با آب و عسل بسایند و خشک کنند و بعد از آن با روغن زیتون بقدری که سه انگشت بر بالای او بر آید بجوشانند تا ثلث روغن بسوزد و حرف بابلی و عسل لعوق بسازند و هر روز یک دو انگشت از آن تناول نمایند جهت صاف کردن آواز و تقویت بدن و نیکویی رخسار و اخراج فضلات بدن بی عدیل است و هر گاه در روغن زیتون بجوشانند و با عسل معجون کنند بدستور همین آثار دارد. ( از تحفة المؤمنین ). || آن ذراتی از آهن که در آن خیری نیست. ( از اقرب الموارد ). || غشی که همراه آهن است. ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ).

فرهنگ عمید

جرمی که پس از گداختن آهن در کوره باقی می ماند.


کلمات دیگر: