کلمه جو
صفحه اصلی

جان شکر

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- شکار کنند. جان جان ستان . ۲- معشوق دلبر. ۳- ( اسم ) عزرائیل .

لغت نامه دهخدا

جان شکر. [ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) شکارکننده جان. ( شرفنامه منیری ) ( برهان ):
زاغ... گفت می اندیشم که خود را از بلای این ظالم ( مار ) جان شکر برهانم. ( کلیله و دمنه ).
گهی خونم بدان زلف دوتای پرشکن ریزد
گهی خوابم بدان چشم سیاه جان شکر بندد.
عبدالواسع جبلی.
نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید
زو بخور فلک جان شکر آمیخته اند.
خاقانی.
چون دست اجل جان شکر آید غم تو
چون پای قضا دربدر آید غم تو.
تاج الدین باخرزی.
جهان بصورت و معنی نهنگ جان شکر است
توبا نهنگ کنی صحبت از چه در باشد.
امیرفخرالدین دیلمشاه ( از صحاح الفرس ).
|| ( اِخ ) عزرائیل. ( برهان ) ( بهار عجم ) ( آنندراج )، چه شکر بمعنی شکار است. ( برهان ). قابض ارواح. فرشته ای که جان ستان همه است. || ( نف مرکب ) صیاد حیوانات وحشی. ( ناظم الاطباء ). || معشوق.مطلوب. ( برهان ) ( آنندراج ). جانانه. دلبر. محبوب. || تکلم از روی ضعف و ترس. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. شکارکنندۀ جان، گیرندۀ جان، جان ستان: گهی خونم بدان زلف دوتای پرشکن ریزد / گهی خوابم بدان چشم سیاه جان شکر بندد (عبدالواسع جبلی: مجمع الفرس: جان شکر ).
۲. (اسم ) عزرائیل.
۳. (اسم ) دلبر، معشوق.

پیشنهاد کاربران

مُرداد
�فرشته ی مرگ� یا �جانشکَر� ( شکار کننده ی جان ) و یا �جانگیر� همانا �عزراییل� عبرانی است. در ایران باستان، واژه ی �مرداد� به آرش مرگ، مرگبار یا مرگ آور نیز بجای �فرشته ی مرگ� بکار می رفته که آن را بیش از سایر واژه های همتراز می پسندم. ب. الف. بزرگمهر

برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر هفتم شهریور ماه ۱۳۹۶
https://www. behzadbozorgmehr. com/2017/08/blog - post_43. html



کلمات دیگر: