کلمه جو
صفحه اصلی

بادره

عربی به فارسی

اشاره , حرکت , اشارات و حرکات در موقع سخن گفتن , وضع , رفتار , ژست , قيافه , ادا , پيشرو , منادي , ماده متشکله جسم جديد


فرهنگ فارسی

تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در فعل یا قول، که از خشم پدید آید، بوادر جمع
پاچه شلوار و تنبان

لغت نامه دهخدا

( بادرة ) بادرة. [ دِ رَ ] ( ع ص ، اِ ) بادره. تأنیث بادر. ( قطر المحیط ). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).تندی یا خطا و لغزشهائی که از انسان هنگام تندی و خشم صادر میشود، یقال : انا اخاف بادرته. ( اقرب الموارد ). تندی و تیزی در کارها. ( برهان ). تیزی خشم. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). شتابزدگی. خطای در قول و فعل که از خشم پدید شود. ( آنندراج ): اما قضای حق برادرش اقچه که بهیچ وقت ازو بادره بدخدمتی صادر نشدست ، جان اوببخشیدم. ( جهانگشای جوینی ). فرمود که هر بادره ای که تا بروز جلوس مبارک ما از کسی صادر شده باشد در مقابله آن عفو و اقالت مبذول داشتیم. ( جهانگشای جوینی ). بی بادره حرکتی چگونه بر نقض آن اقدام روا میدارد. ( جهانگشای جوینی ). || برگ گیاه خُوّاءة.( منتهی الارب ). برگ حوأه یعنی حنا. ( اقرب الموارد ). برگ حنا. ( قطر المحیط ) ( ناظم الاطباء ). || آنچه اول می آید از گیاه.( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). جوانه. || اسیرک تازه و بهتر آن. ( منتهی الارب ). وَرْس و تازه ترین آن. ( قطر المحیط ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ورس شود. || گوشت میان کتف و گردن ، یقال : احمرت بوادر الخیل. ( اقرب الموارد ). و منه الحدیث : فرجع بها ترجف بوادره ، و دو گوشت پاره است بالای رگ رغثای مردم و اسفل ثندوه. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ) ( ناظم الاطباء ). ج ، بوادر. || تیزی شمشیر. ( منتهی الارب ) ( قطرالحمیط ) ( آنندراج ). || کناره تیر از جانب پیکان ، یقال : اصابته بادرته السهم. ( اقرب الموارد ). || سخن بی اندیشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بدیهه. ( قطرالحمیط ) ( اقرب الموارد ). سخن گفتن بی اندیشه. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( رشیدی ). حرف بی فکرو تأمل زدن. ( جهانگیری ). || تندی و تیزی در کار. ( ناظم الاطباء ). تیزی در هر کار. ( رشیدی ).
بادره. [ دَرَ / رِ ] ( اِ ) پاچه شلوار و تنبان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 189 ص ب شود. پاچه زیرجامه. ( سروری ) ( رشیدی ).

بادره . [ دَرَ / رِ ] (اِ) پاچه ٔ شلوار و تنبان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رجوع به شعوری ج 1 ورق 189 ص ب شود. پاچه ٔ زیرجامه . (سروری ) (رشیدی ).


بادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ، اِ) بادره . تأنیث بادر. (قطر المحیط). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).تندی یا خطا و لغزشهائی که از انسان هنگام تندی و خشم صادر میشود، یقال : انا اخاف بادرته . (اقرب الموارد). تندی و تیزی در کارها. (برهان ). تیزی خشم . (آنندراج ) (انجمن آرا). شتابزدگی . خطای در قول و فعل که از خشم پدید شود. (آنندراج ): اما قضای حق برادرش اقچه که بهیچ وقت ازو بادره ٔ بدخدمتی صادر نشدست ، جان اوببخشیدم . (جهانگشای جوینی ). فرمود که هر بادره ای که تا بروز جلوس مبارک ما از کسی صادر شده باشد در مقابله ٔ آن عفو و اقالت مبذول داشتیم . (جهانگشای جوینی ). بی بادره ٔ حرکتی چگونه بر نقض آن اقدام روا میدارد. (جهانگشای جوینی ). || برگ گیاه خُوّاءة.(منتهی الارب ). برگ حوأه یعنی حنا. (اقرب الموارد). برگ حنا. (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). || آنچه اول می آید از گیاه .(منتهی الارب ) (قطر المحیط). جوانه . || اسیرک تازه و بهتر آن . (منتهی الارب ). وَرْس و تازه ترین آن . (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). رجوع به ورس شود. || گوشت میان کتف و گردن ، یقال : احمرت بوادر الخیل . (اقرب الموارد). و منه الحدیث : فرجع بها ترجف بوادره ، و دو گوشت پاره است بالای رگ رغثای مردم و اسفل ثندوه . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). ج ، بوادر. || تیزی شمشیر. (منتهی الارب ) (قطرالحمیط) (آنندراج ). || کناره ٔ تیر از جانب پیکان ، یقال : اصابته بادرته السهم . (اقرب الموارد). || سخن بی اندیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بدیهه . (قطرالحمیط) (اقرب الموارد). سخن گفتن بی اندیشه . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (رشیدی ). حرف بی فکرو تأمل زدن . (جهانگیری ). || تندی و تیزی در کار. (ناظم الاطباء). تیزی در هر کار. (رشیدی ).


فرهنگ عمید

۱. تیزی خشم.
۲. شتاب زدگی.
۳. خطا در فعل یا قول که از خشم پدید آید.

دانشنامه عمومی

بادره، روستایی از توابع بخش چاروسا شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه و بویراحمد ایران است.
این روستا در دهستان طیبی سرحدی شرقی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۹ نفر (۱۴خانوار) بوده است.

پیشنهاد کاربران

تش بادره تیره بره بیچاست طایفه صالح بابری
طایفه صالح بابری از ایل بختیاروند بود و به طایفه گندلی دورکی کوچ کردند

*****
طایفه روا ایل منجزی ایل بختیاروند *بهداروند *

بابر خان منجزی
صالح خان
شمس الدین خان
( خسرو - ولی. . . . . )
خسرو خان
مندنی ( نادرشاه افشار )
باور
( براتعلی - شاسه - عیدی )

بابر خان منجزی سرمنشأ طایفه روا است
تیره براتعلی وند
تیره عیدی وند
تیره شاسه وند
تیره ولی وند
تیره نیامد پور
تیره قاسم وند

نوادگان بابر خان منجزی بختیاروند ( بهداروند ) به همدان و لرستان کوچ داده شدند و پس از بازگشت نیمی از آنها به ایل دورکی پیوستند

جنگجویان رموری منجزی در اوایل قاجار از شهرت بسیاری برخوردار بودند ولی بعد از کشته شدن نامدار خان منجزی پسر علی اکبر خان پسر مرتضی خان پسر هادی خان پسر صادق خان پسر احمد خان بختیاروند ایلخان از نوادگان خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان پسر جهانگیر خان بختیاروند ایلخان

به سایر نقاط تبعید کوچ داده شدند
دهلران - کهگیلویه - فارس

طایفه روا از طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ منجزی مستقل شده است .


کلمات دیگر: