کلمه جو
صفحه اصلی

تبنگ

فارسی به انگلیسی

tray, trencher


لغت نامه دهخدا

تبنگ. [ ت َ ب َ ] ( اِ ) طبقی باشد پهن و بزرگ از چوب ساخته که بقالان اجناس در آن کنند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). طبق پهن حلوائیان و نان بایان. ( فرهنگ رشیدی ). طبقی باشد پهن و بزرگ از چوب که بقالان اجناس از قبیل نان یا حلوا و غیره در آن کرده بر سر نهاده در کوچه و بازار بگردند و بفروشند و طبق معرب آن است و آن را تبوک نیزگویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). طبق پهن که بیشتر حلوائیان و نانوایان دارند. ( فرهنگ نظام ) :
برای بزم غلامان او ز هاله و ماه
نهاده کاسه شربت قضا میان تبنگ.
ابن یمین ( از فرهنگ نظام ).
نان ریزه های سفره خوانش فلک همه
دریوزه کرد روز و شب و ریخت در تبنگ.
کاتبی ( از فرهنگ رشیدی ).
|| آوازی را نیز گویند بلند و تند، مانند صدای ناقوس. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). آواز بلند و تیز مثل آواز زنگ و صدای ناقوس. ( فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ نظام ). || بمعنی دف و دهل هم آمده است. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی دف و دهل و تنبک نیز آمده که بازیگران نوازند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و نیز بمعنی تُنبَک که بازیگران نوازند. ( فرهنگ رشیدی ). قسمی از ساز بوده مانند دف.( فرهنگ نظام ) :
در جد قرینشانم لیکن بگاه هزل
من کوس خسروانم و ایشان دف و تبنگ.
سوزنی ( از فرهنگ نظام ).
در ملک تو پسنده نکردند بندگی
نمرود پشه خورده و فرعون پیس و لنگ
با بندگانت کوس خدایی همی زدند
آگاه نی که کوس خدائیست با تبنگ.
سوزنی.
دوری که از تو در سر مستی فزون شود
آواز کوس بازنداند کس از تبنگ.
عمید لوبکی ( از فرهنگ نظام ).

فرهنگ عمید

۱. طبق چوبی که در آن میوه یا چیز دیگر بریزند.
۲. (موسیقی ) = تنبک


کلمات دیگر: