شرمسار شرم زده
خجل سار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خجل سار. [ خ َ ج ِ ] ( ص مرکب ) شرمسار.شرم زده. خجل گونه. خجلت زده. خجالت کشیده :
بدستار و جبه خجل سارم از تو
در عفو بگذار چون سنگ بسته.
چون دال سرفکنده خجل سار میروم.
کنون زان نوال و نوا می گریزم.
بدستار و جبه خجل سارم از تو
در عفو بگذار چون سنگ بسته.
خاقانی.
نزد رئیس چون الف کوفی آمدم چون دال سرفکنده خجل سار میروم.
خاقانی.
خجل سارم از بس نوا و نوالش کنون زان نوال و نوا می گریزم.
خاقانی.
فرهنگ عمید
= خجالت زده: خجل سارم از بس نوا و نوالش / کنون زآن نوال و نوا می گریزم (خاقانی: ۹۰۵ )، نزد رئیس چون الف کوفی آمدم / چون دال سرفکنده خجل سار می روم (خاقانی: ۸۹۸ ).
کلمات دیگر: