کلمه جو
صفحه اصلی

جستان

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: jastān) (اسم مصدر از جهیدن) ، چابک و چالاک .


اسم: جستان (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: jastān) (فارسی: جَستان) (انگلیسی: jastan)
معنی: چالاک و چابک، نام پدر مرزبان نخستین پادشاه جستانیان، ( اسم مصدر از جهیدن )، چابک و چالاک

فرهنگ فارسی

ابن وهسودان یکی از سلاطین سلسله جستانیان گیلان بوده و در سال ۲۸۹ بهمدستی حسن بن علی معروف بداعی و ملقب به ناصر کبیر سپاهی آراست و بخونخواهی محمد بن زید بطبرستان تاخت وی ظاهرا از سال ۲۵٠ ه. در سلطنت گیلان و دیلم بوده است .

لغت نامه دهخدا

جستان . [ ج َ ] (اِخ )ابن نوح . یکی از امراء دربار فخرالدوله بود. برای اطلاع بیشتر به معجم الادباء ج 2 و فهرست آن رجوع شود.


جستان . [ ج َ ] (نف مرکب ) می شاید به زبان دری مخفف جهان ستان باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). جهانگیر. جهانگشا. ستاننده ٔ جهان .


جستان. [ ج َ ] ( نف مرکب ) می شاید به زبان دری مخفف جهان ستان باشد. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). جهانگیر. جهانگشا. ستاننده جهان.

جستان. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان الموت از بخش معلم کلایه از شهرستان قزوین. آب این محل از چشمه و محصولات آن غلات ، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

جستان. [ ج َ ] ( اِخ ) نام محلی است قریب به شهرزور و دینور که از بلاد کردستان میباشد. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 227 شود.

جستان. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن وهسودان ملقب به امیر شرف الدین و مکنی به ابونصر. ازسلسله وهسودانیان یا روادیان از امرای آذربایجان وممدوح قطران شاعر بوده است. ( از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 783 ببعد ). مؤلف آنندراج آرد: جستان وهسودان را معاصر معتضد خلیفه دانند و ممدوح حکیم قطران تبریزی شمرند، چنانکه گفته :
جهان ستان چو ملوکان باستان جستان
که هست خانه فرهنگ را بفضل ستون.
( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ).
دَرِ سرای تو محراب من شده ست چنان
که هست درگه جستان ملوک را محراب.
قطران.
برای تفصیل بیشتر به سخن و سخنوران تألیف فروزانفر ص 96 و فهرست کتاب احوال و اشعار رودکی و متن کتاب مزبور رجوع شود.

جستان. [ ج َ ] ( اِخ )ابن نوح. یکی از امراء دربار فخرالدوله بود. برای اطلاع بیشتر به معجم الادباء ج 2 و فهرست آن رجوع شود.

جستان. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن وهسودان. یکی از سلاطین سلسله جستانیان گیلان بوده و در سال 289هَ. ق. به همدستی حسن بن علی معروف به داعی و ملقب به ناصر کبیر سپاهی آراست و به خونخواهی محمدبن زید به طبرستان تاخت. وی ظاهراً از سال 250 هَ. ق. در سلطنت گیلان و دیلم بوده است. ( از کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 370 ). و برای تفصیل بیشتربه کتاب مذکور ص 762 و 763 و 764 و 783 رجوع شود.

جستان . [ ج َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن وهسودان ملقب به امیر شرف الدین و مکنی به ابونصر. ازسلسله ٔ وهسودانیان یا روادیان از امرای آذربایجان وممدوح قطران شاعر بوده است . (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 783 ببعد). مؤلف آنندراج آرد: جستان وهسودان را معاصر معتضد خلیفه دانند و ممدوح حکیم قطران تبریزی شمرند، چنانکه گفته :
جهان ستان چو ملوکان باستان جستان
که هست خانه ٔ فرهنگ را بفضل ستون .

(آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).


دَرِ سرای تو محراب من شده ست چنان
که هست درگه جستان ملوک را محراب .

قطران .


برای تفصیل بیشتر به سخن و سخنوران تألیف فروزانفر ص 96 و فهرست کتاب احوال و اشعار رودکی و متن کتاب مزبور رجوع شود.

جستان . [ ج َ ] (اِخ ) ابن وهسودان . یکی از سلاطین سلسله ٔ جستانیان گیلان بوده و در سال 289هَ . ق . به همدستی حسن بن علی معروف به داعی و ملقب به ناصر کبیر سپاهی آراست و به خونخواهی محمدبن زید به طبرستان تاخت . وی ظاهراً از سال 250 هَ . ق . در سلطنت گیلان و دیلم بوده است . (از کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 370). و برای تفصیل بیشتربه کتاب مذکور ص 762 و 763 و 764 و 783 رجوع شود.


جستان . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان الموت از بخش معلم کلایه از شهرستان قزوین . آب این محل از چشمه و محصولات آن غلات ، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


جستان . [ ج َ ] (اِخ ) نام محلی است قریب به شهرزور و دینور که از بلاد کردستان میباشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 227 شود.


فرهنگ عمید

جهیدن.


کلمات دیگر: