( اسم ) پاردم
پالدم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پالدم. [ دُ ] ( اِ مرکب ) پاردم. قوشقون ( ترکی ). قشقون. قشقن. گوزبان :
ابروان چون پالدم زیر آمده
چشم را نم آمده تاری شده.
ابروان چون پالدم زیر آمده
چشم را نم آمده تاری شده.
مولوی.
فرهنگ عمید
= پاردم
پیشنهاد کاربران
ریسمانی که به زین برای محکم کردن میبندند
کلمات دیگر: