کلمه جو
صفحه اصلی

شیبه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - برنجاسپ درختی که یکی از گونه های افسنتین ( خارا گوش ) به شمار میرود . ۲ - گونه ای از ریحان که ریحان کرمانی نیز نامیده می شود .
برنجاسب یکی از گونه های افسنتین .

لغت نامه دهخدا

شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ )از قبایل یمن بجوار لحیة. (از معجم قبایل العرب ).


شیبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) تیرانداز. (ناظم الاطباء).


شیبه. [ ش َ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِ ) برنجاسب. یکی از گونه های افسنتین. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به افسنتین و شیبة شود.

شیبه. [ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) تیرانداز. ( ناظم الاطباء ).

شیبه . [ ش َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) برنجاسب . یکی از گونه های افسنتین . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به افسنتین و شیبة شود.


شیبة. [ ] (ع اِ) اشنه . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 180). حبق کرمانی . ریحان کرمانی . (فهرست مخزن الادویه ). اشنان . اشنه .اشنه ٔ بستانی . اشنه ٔ بستانیه . ریحان ابیض . ریحان الابیض . اشیب . شیبةالعجوز. گیاهی است که بدان لباس و جامه را شویند. (از یادداشت مؤلف ). اشنه . (اختیارات بدیعی ). رجوع به مترادفات فوق شود. || افسنتین . نوعی از بوی مادران کوهی است . (یادداشت مؤلف ). برنجاسب یکی از گونه های افسنتین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به افسنتین شود.
- شیبةالعجوز؛ اشنان . اشنه ٔ بستانی . ریحان ابیض . رجوع به شیبة و مترادفات کلمه شود.


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) (بنو...، بنوشیبان ) این نام به کلیدداران و متولیان و پرده داران خانه ٔ خدا درمکه ٔ مکرمه اطلاق می شده . و بنوشیبه از زمانهای بسیارقدیم عهده دار این سمت بوده اند و مورخان قرن نهم میلادی این مطلب را تأیید می نمایند. (از دائرةالمعارف اسلامی ). و نیز رجوع به تاریخ سیستان ص 171 و 63 شود.
-باب بنوشیبة؛ بزرگترین درهای مسجدالحرام است که در آنجا بنوشیبه جاروهائی را که خانه ٔ خدا را بدان روبیده اند بفروش رسانند. (از دائرةالمعارف اسلامی ).


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن القیسی . تابعی است و از سعید جریری روایت کند و کنیت او ابوقلابه است . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوقلابه شود.


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن ایمن . از دبیران عراق از شاگردان صالح بن عبدالرحمن بوده است . (ترجمة الوزراء و الکُتّاب جهشیاری ص 68).


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن ربیعة، پدر رمله ، زوجه ٔ عثمان بن عفان . (حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 339 - 519). رجوع به امتاع ج 1 ص 23، 67، 68، 522 و عقدالفرید ج 4 ص 330 و ج 5 ص 58 و عیون الاخبار ج 4 ص 60 شود.


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدشمس . از بزرگان قریش در دوره ٔ جاهلیت . اسلام را درک کرد اما بر عقیده ٔشرک بقتل رسید. وی یکی از هفده نفری است که آیه ٔ «کما انزلنا علی المقتسمین » (قرآن 90/15) [ بنابر رأی قرطبی ] در حق وی نازل شده است . این گروه در آغاز ظهور اسلام گردنه های مکه را میان خود تقسیم کردند و درموسم حج مردم را از رسیدن به پیامبر منع مینمودند. شیبه در جنگ بدر با یاران خود حضور داشت و در همانجاکشته شد. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 264) :
ولید و حارث و بوجهل و عتبه و شیبه
کجاست آصف و کو ذوالخمار و کو عنتر.

ناصرخسرو.



شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) مخلافی است در یمن میان زبید و صنعاء و آن در مخلاف جعفر ملک سباء ابن سلیمان الحمیری است . (از معجم البلدان ).


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن عثمان جمحی . بنابه روایت امام یافعی در سنه ٔ 39 هَ . ق . میان موافقان حضرت علی (ع ) و متابعان معاویةبن ابی سفیان درباب اقامت مناسک حج وامامت بر مسلمین نزاع واقع شد و به اهتمام ابوسعید خدری این اختلاف چنین رفع گردید که هیچیک از طرفین نزاع در امر امامت حجاج دخالت ننمایند و شیبةبن عثمان جمحی مقتدا باشد. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 575).


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن عثمان .بطنی از قریش از عدنانیة. (از معجم قبایل العرب ).


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن ابی طلحة قرشی مکنی به ابی العباس ، از بنی عبدالدار. صحابی و از مردم مکه بود. روز فتح مکه اسلام آورد. در 59 هَ . ق . درگذشت . و در جاهلیت پرده داری کعبه را از اجداد خود به ارث برده بود و پیامبر اسلام او را در این سمت باقی گذارد و فرزندان وی تاکنون عهده دار پرده داری کعبه می باشند. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 264). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 392 - 519 و عقد الفرید ج 3 ص 264 و امتاع ج 1 ص 357، 410 شود.


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن نصاح بن سرجس بن یعقوب مخزومی مدنی مولی ام سلمه (متوفی 130 هَ . ق .). قاضی شهر مدینه و امام مردم آن در قرأت بود و او را قرائتی است . وی ازثقات رجال حدیث بود و جز پسرش کسی از او روایت نکرده است . (از ابن الندیم ) (از اعلام زرکلی ج 3 ص 264).


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن نعامة الضبی ، مکنی به ابونعامه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابونعامه شود.


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن عتبة مکنی به ابوهاشم ، خال معاویةبن ابی سفیان . صحابی است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوهاشم بن عتبة شود.


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) کوهی است در مکه و همان کوهی است که مشرف به مروه میباشد. (از معجم البلدان ).
- جبل شیبة؛ کوهی است مشرف بر مروه . (منتهی الارب ). کوهی است بمکه که درآنجا نباش بن زراره فرودآمد، و آن متصل به کوه دیلمی و آن مشرف بر مروه است . (از معجم البلدان ).


شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) محمدبن یعقوب بن یوسف شیبانی نیشابوری ملقب به ابوعبداﷲ و معروف به ابن الاخرم . (250 - 344 هَ . ق .). صدرالمحدثین لقب داشت . او راست : مستخرج و مسند کبیر. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 17).


شیبة. [ ش َ ب َ ] (ع مص ) شیب . (منتهی الارب ). سپید شدن موی . (از اقرب الموارد). سپید شدن موی سر. (دهار). سپید شدن سر. (تاج المصادر بیهقی ). سپید گشتن موی سر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیب و رجوع به مصادر مترادف آن شود. || پیر شدن . (یادداشت مؤلف ).


شیبة. [ ش َ ب َ ](اِخ ) ابن هاشم . وی همان عبدالمطلب جد پیغمبر اکرم (ص ) است بدین توضیح که در سال 500 م . هاشم در مدینه از یک خانواده ٔ عالی دختری را بنکاح خود درآورد و ازوی فرزندی موسوم به شیبة بوجود آمد. شیبة چند سالی در مدینه توقف کرد، سپس عمش المطلب او را با خود بمکه آورد، در شهر اخیر اشتباهاً او را در ابتدا بخیال اینکه غلام است عبدالمطلب مینامیدند و این لقب ازبرای او در تمام دوره ٔ زندگانی ماند. وقتی که المطلب فوت کرد، شیبة با اختیارات تمام جانشین او شد و از او فرزندانی بوجود آمد که از جمله عبداﷲ پدر حضرت محمد (ص ) است . رجوع به شیبة الحمد و مجمل التواریخ ص 16 و تاریخ ایران سایکس ترجمه ٔ فخر داعی ج 1 ص 704 شود.


شیبة. [ ش َ ب َ] (اِخ ) کوهی است در اندلس واقع در ایالت قبره . (ازمعجم البلدان ). کوهی است به اندلس . (منتهی الارب ).


شیبة. [ ش َب َ ] (ع اِ) ریش و لحیه . (از ناظم الاطباء). اللحیة الشائبة؛ لغتی است در تداول عامه و مولده و نزد عرب معروف نیست . (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ).


فرهنگ عمید

ریحان کرمانی، افسنتین.

دانشنامه عمومی

شیبة. شیبة یک human-geographic territorial entity در عربستان سعودی است.
فهرست شهرهای عربستان سعودی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شَیْبَةً: پیری
ریشه کلمه:
شیب (۳ بار)

«شَیْبَةً» از مادّه «شَیْب» به معنای پیری است.


کلمات دیگر: