کمان مهره اندازی است که کمان گلوله باشد. کمان قروهه . کمان گروهه
کمان مهره
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کمان مهره. [ ک َ م ُ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) کمان مهره اندازی است که کمان گلوله باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). کمان قروهه. کمان گروهه. ( ناظم الاطباء ) :
همان زیر ترکش کمان مهره داشت
دلاور ز هردانشی بهره داشت.
نهد همچنان خوار بر دوش خویش.
دل نیست که در بر چو کبوتر نطپیده ست.
همان زیر ترکش کمان مهره داشت
دلاور ز هردانشی بهره داشت.
فردوسی.
کمان مهره انداز تا گوش خویش نهد همچنان خوار بر دوش خویش.
فردوسی.
از دست کمان مهره ابروی تو در شهردل نیست که در بر چو کبوتر نطپیده ست.
سعدی.
و رجوع به کمان قروهه و کمان گروهه و کمان گرهه شود.فرهنگ عمید
= کمان گروهه
کمانگروهه#NAME?
کلمات دیگر: