کلمه جو
صفحه اصلی

دگرگون کردن

فارسی به انگلیسی

change, reverse, shift, transform, turn, restructure, to change in form

to change in form


change, restructure, reverse, shift, transform, turn


فارسی به عربی

تحول , عدل

مترادف و متضاد

alter (فعل)
اصلاح کردن، تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون شدن، تغییر یافتن، دگرگون کردن، جرح و تعدیل کردن

vary (فعل)
تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون کردن، تغییر کردن، بی ثبات کردن، فرق داشتن، متنوع ساختن، تنوع دادن به

transform (فعل)
دگرگون کردن، تبدیل کردن، تغییر شکل دادن، نسخ کردن

metamorphose (فعل)
دگرگون کردن، تغییر شکل دادن، دگردیس کردن، تغییر ماهیت دادن

فرهنگ فارسی

متغیر ساختن . تغییر دادن .

لغت نامه دهخدا

دگرگون کردن. [ دِ گ َ گو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) متغیر ساختن. تغییر دادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). تغییر رنگ دادن. و رجوع به دگرگون شود: انتساف ؛ دگرگون کردن رنگ روی. ( از منتهی الارب ).
- دل دگرگون کردن ؛ دل بد کردن. اعتقاد بگردانیدن : سوکای و قرابوقا بواسطه آنکه دل دگرگون کردند به یاسا رسیدند. ( جامع التواریخ رشیدی ). او را پسری بود... درعهد غازان خان دل دگرگون کرده به یاسا رسید. ( جامع التواریخ رشیدی ).
|| وارونه نشان دادن. منقلب کردن :
سخن هر چه گویم دگرگون کنم
تن و جان پرسنده پرخون کنم.
فردوسی.
|| با وضع و آرایشی دیگر کردن. به کیفیتی غیر از موجود و معمول کردن :
همه رزم فردا دگرگون کنیم
سپه پیش پیلان به بیرون کنیم.
اسدی.

جدول کلمات

تبدیل


کلمات دیگر: