( صفت ) ۱- پیش افتاده . ۲- پیشاهنگ . ۳- قسمت نصیب : هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد این راز مانده بخت بداینست پیش افتاد من. ( خسرو دهلوی ) ۴-اتفاق حادثه سانحه .
پیش افتاد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پیش افتاد. [ اُ ] ( ن مف مرکب ، اِ مرکب ) پیش افتاده. || کنایه از قسمت و نصیب :
هر ساعت از مژگان خود، خون دلم پیش اوفتد
این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من.
درها ذخیره میکنم از بهر پیش افتاد را.
هر ساعت از مژگان خود، خون دلم پیش اوفتد
این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
تا پیش او افتد مگر اشکی ز چشم درفشان درها ذخیره میکنم از بهر پیش افتاد را.
میر حسن ( از آنندراج ).
|| پیشاهنگ. || سرگذشت و اتفاق و حادثه وسانحه. ( ناظم الاطباء ).کلمات دیگر: