کلمه جو
صفحه اصلی

کنبیدن

فرهنگ فارسی

برجستن مرادف جنبیدن ... و با کاف عجمی اصح است . یا مایل شدن . منحرف گشتن

لغت نامه دهخدا

کنبیدن . [ کُم ْ دَ ] (مص ) برجستن مرادف جنبیدن ... و با کاف عجمی اصح است . (انجمن آرا) (آنندراج ). برجستن و خیز کردن . (برهان ). برجستن . (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). برجستن وخیز کردن و برآمدن . (ناظم الاطباء). || مایل شدن . منحرف گشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کنبیدن. [ کَم ْ دَ ] ( مص ) چیزی را از جای کشیدن و برآوردن باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). چیزی از جای کشیدن. ( فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).

کنبیدن. [ کُم ْ دَ ] ( مص ) برجستن مرادف جنبیدن... و با کاف عجمی اصح است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). برجستن و خیز کردن. ( برهان ). برجستن. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). برجستن وخیز کردن و برآمدن. ( ناظم الاطباء ). || مایل شدن. منحرف گشتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کنبیدن . [ کَم ْ دَ ] (مص ) چیزی را از جای کشیدن و برآوردن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). چیزی از جای کشیدن . (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا).



کلمات دیگر: