که بهانه خوش و دلپسند بیاورد
شیرین بهانه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شیرین بهانه. [ ریم ْ ب َ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) که بهانه خوش و دلپسند بیاورد :
از بس دهان تنگ تو شیرین بهانه است.
وامی کند ز سر لب شیرین بهانه اش.
از بس دهان تنگ تو شیرین بهانه است.
صائب تبریزی ( از آنندراج ).
هر دم هزار بوسه طلب را به گفتگوی وامی کند ز سر لب شیرین بهانه اش.
صائب تبریزی ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: