شیرناک. ( ص مرکب ) پر از شیر و شیردار. ( ناظم الاطباء ). مملو از لبن. پرشیر: گاوی شیرناک. اشتری شیرناک. ستور شیرناک. ( یادداشت مؤلف ). خبر، نعوس ؛ ماده شتر شیرناک. ( منتهی الارب ). لبن ؛ شیرناک شدن میش. ( یادداشت مؤلف ). لهوم ؛ ناقه شیرناک. ( صحاح اللغه ).
شیرناک. ( ص مرکب ) جایی که درآن شیر ( اسد ) فراوان باشد. ( ناظم الاطباء ): ارض مأسدة؛ زمین شیرناک. ( صراح اللغة ). زمینی که شیر بیشه در آن فراوان باشد. مأسدة. ( یادداشت مؤلف ) : کوهها و قلعه ها و بناهای بلند و کوشکهای ملوک و بیابانها و سنگریزه ها و زمینهای شیرناک. ( التفهیم ).