کلمه جو
صفحه اصلی

کنبوش

فرهنگ فارسی

پرده برای پوشانیدن صورت . جمع کنابش و کنابیش

لغت نامه دهخدا

کنبوش. [ کُم ْ ] ( ع اِ ) گلیم سطبر که در زیر زین اسب قرار دهند. ( از اقرب الموارد ). از آلات رکوب است که در پشت کفل اسب اندازند و آن را انواع مختلف است که با نقره و یا زر و جز اینها آرایند و مخصوص قضات و اهل علم است. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 129 ). روپوشی که روی کفل اسبان سواری می گذارند. ج ، کنابیش : کنابیش الزرکش. ( از دزی ج 2 ص 492 ).

کنبوش. [ کَم ْ ] ( ع اِ ) پرده ای برای پوشانیدن صورت. ج ، کنابش. کنابیش. ( از دزی ج 2 ص 491 ). برقع که بدان روی پوشند. ( از ذیل اقرب الموارد، فائت الذیل ص 547 ). رجوع به کنابش و کنابیش شود.

کنبوش . [ کَم ْ ] (ع اِ) پرده ای برای پوشانیدن صورت . ج ، کنابش . کنابیش . (از دزی ج 2 ص 491). برقع که بدان روی پوشند. (از ذیل اقرب الموارد، فائت الذیل ص 547). رجوع به کنابش و کنابیش شود.


کنبوش . [ کُم ْ ] (ع اِ) گلیم سطبر که در زیر زین اسب قرار دهند. (از اقرب الموارد). از آلات رکوب است که در پشت کفل اسب اندازند و آن را انواع مختلف است که با نقره و یا زر و جز اینها آرایند و مخصوص قضات و اهل علم است . (از صبح الاعشی ج 2 ص 129). روپوشی که روی کفل اسبان سواری می گذارند. ج ، کنابیش : کنابیش الزرکش . (از دزی ج 2 ص 492).



کلمات دیگر: