کلمه جو
صفحه اصلی

عکس زدن

فرهنگ فارسی

پرتو افکندن

لغت نامه دهخدا

عکس زدن. [ ع َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) پرتو افکندن :
چو خورشید زد عکس بر آسمان
پراکند بر لاجوردارغوان.
فردوسی.
یک آتش از قنینه زده عکس بر سهیل
یک آتش از تنوره زده نور بر قمر.
امیر معزی.


کلمات دیگر: