کلمه جو
صفحه اصلی

بودی

فرهنگ فارسی

بودنه السلوی بودی بریان کرده

لغت نامه دهخدا

بودی. ( حامص ) وجود و هستی و حقیقت. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ).

بودی. ( اِ ) بودنه : السلوی ؛ بودی بریان کرده.( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی یادداشت بخط مؤلف ).

بودی . (اِ) بودنه : السلوی ؛ بودی بریان کرده .(ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی یادداشت بخط مؤلف ).


بودی . (حامص ) وجود و هستی و حقیقت . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).



کلمات دیگر: