رسوخ , چکه , نفوذ , مقدار رسوخ شده
نز
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
برنج دانه معروف
لغت نامه دهخدا
نز. [ ن ِزز ] (ع اِ) زهاب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). نَزّ. رجوع به نَزّ شود.
نز. [ ن ُ ] (اِ) برنج دانه ٔ معروف . (یادداشت مؤلف ).
گنبدی نهمار بربرده بلند
نش ستون از زیر و نز برسوش بند.
نز جهان من یگانه فرناسم.
از ایرانم از شهر آزادگان.
چنان دوستی نز ره ایزدی است.
همه راه اهریمن است و بدی است.
نز یک آسیب خر فکانه کند.
به کردار و گفتار نز جنس مائی.
نه از گروه کرام است نز عداد اناس.
نز پی ظلم و فساد نز پی کین و نقم.
نز پی تخت و حشم نز پی گنج و درم.
ترا نز پی بازی آورده اند.
ز بخت است نز گنج و مردان مرد.
نه از چرخ و نز چار گوهر بنیز.
به دادخویشتن شد نز پدر معروف نوشروان.
نز خانم یاد آمد و نز گلشن و منظر.
جهان و دین را نز بهر این حشر دارد.
وگر نز بهر شرع استی کمر بگشایدی جوزا.
که نز خلایق شرم آمدم نه از ایزد.
شکیبش بر صلاح پادشائی است.
خطبه ای از بهر زناشوهری است.
نز پی بازیچه گرفت این درنگ.
نز. [ ن َزز ] (ع اِ) زهاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نِزّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آب زه . (مهذب الاسماء). آبی که از زمین تراود. کلمه ٔ فارسی و معرب است . (از اقرب الموارد). آب اندک که از زمین برآید. (فرهنگ خطی ). ج ، نزوز. || بسیار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). کثیر. (اقرب الموارد). || (ص ) مرد تیزخاطر زیرک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ذکی الفؤاد. (اقرب الموارد). مرد زیرک . (مهذب الاسماء). || چست و چالاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظریف خفیف . (از اقرب الموارد). مرد سبک . (از مهذب الاسماء). || بسیارجنبش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طیاش . (اقرب الموارد). || آنکه بر یک امر قرار نگیرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ظلیم نز؛ شترمرغ که به یک جا قرار نگیرد. (منتهی الارب ). || جوانمرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخی . (اقرب الموارد). || (مص ) نزیز. (اقرب الموارد). رجوع به نزیز شود.
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان درپهن قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۹۴ نفر (۵۰خانوار) بوده است.