کلمه جو
صفحه اصلی

برونده

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان کاغذ کنان بخش کاغذ کنان شهرستان هرو آباد .

لغت نامه دهخدا

برونده. [ ب َرْ وَ دَ / دِ ] ( اِ ) پرونده. سله و سبد و بسته قماش ، که به عربی رَزمة خوانند. ( از برهان ). سله قماش ، أی سبد و بغچه جامه. ( شرفنامه منیری ). شمله قماش. ( لغت فرس اسدی ) :
خواجه به برونده اندرآمد ایدر
اکنون معجب شده ست از بر رهوار.
آغاجی.
ورجوع به پرونده شود.

برونده. [ ب ُ دِه ْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. سکنه آن 281 تن است. آب آن از سه رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوب و سردرختی است. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4 ).

برونده . [ ب َرْ وَ دَ / دِ ] (اِ) پرونده . سله و سبد و بسته ٔ قماش ، که به عربی رَزمة خوانند. (از برهان ). سله ٔ قماش ، أی سبد و بغچه ٔ جامه . (شرفنامه ٔ منیری ). شمله ٔ قماش . (لغت فرس اسدی ) :
خواجه به برونده اندرآمد ایدر
اکنون معجب شده ست از بر رهوار.

آغاجی .


ورجوع به پرونده شود.

برونده . [ ب ُ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. سکنه ٔ آن 281 تن است . آب آن از سه رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوب و سردرختی است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4).


پیشنهاد کاربران

آوت پوت - output


کلمات دیگر: