برون شدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( مصدر ) بیرون شدن
لغت نامه دهخدا
برون شدن. [ ب ِ / ب ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بیرون شدن. بیرون رفتن. خارج شدن. خارج گشتن :
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
بر او انجمن گشت بازارگاه.
دو دیده پر از آب و دل پر ز خون.
خبر شد به اغریرث نیکخواه.
در سِرّ چنین گفت نوح با سام.
تا روزی از اینجا برون شوی تام.
که به تأویل قران بررسد از چون و چراش.
جانم ز راه گوش برون شد بدان خبر.
ز دلتنگی آمد به دشتی فراخ.
تا بپرسد از کنیزک اوفسون.
چون برون شد سوختن را آلت است.
ما ازین قصه برون خود کی شدیم ؟
از لوله برون شدن تقاضا نکند.
در نتواند که ببندد بروی.
از ماه ابروان منت شرم باد، رو.
فضل ترا همی نبود منتهی پدید
آنرا که از شماره برون شد چه منتهاست ؟
برون نمی شود از گوش آن حدیث تو دانی
حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی.
نه آن دریغ که هرگز بدررود از دل
نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد.
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
کسائی.
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه بر او انجمن گشت بازارگاه.
فردوسی.
ز درگاه ماهوی شد چون برون دو دیده پر از آب و دل پر ز خون.
فردوسی.
گرازه برون شد ز پیش سپاه خبر شد به اغریرث نیکخواه.
فردوسی.
زین در چو درآیی بدان برون شودر سِرّ چنین گفت نوح با سام.
ناصرخسرو.
ناتام درین جایت آوریدندتا روزی از اینجا برون شوی تام.
ناصرخسرو.
ز چراگاه جهان آن شود ای خواجه برون که به تأویل قران بررسد از چون و چراش.
ناصرخسرو.
آمد بگوش من خبر جان سپردنش جانم ز راه گوش برون شد بدان خبر.
خاقانی.
یکی روز پنهان برون شد ز کاخ ز دلتنگی آمد به دشتی فراخ.
نظامی.
خانه خالی کرد شاه و شد برون تا بپرسد از کنیزک اوفسون.
مولوی.
تا غلاف اندر بود با قیمت است چون برون شد سوختن را آلت است.
مولوی.
بار دیگر ما به قصه آمدیم ما ازین قصه برون خود کی شدیم ؟
مولوی.
ابریق گر آب تا به گردن نکنی از لوله برون شدن تقاضا نکند.
سعدی.
نام نکوئی چو برون شد ز کوی در نتواند که ببندد بروی.
سعدی.
گفتا برون شدی به تماشای ماه نواز ماه ابروان منت شرم باد، رو.
حافظ.
- از شماره برون شدن ؛ بی حد و حصر گشتن : فضل ترا همی نبود منتهی پدید
آنرا که از شماره برون شد چه منتهاست ؟
فرخی.
- از گوش برون شدن ؛ فراموش شدن. از یاد رفتن : برون نمی شود از گوش آن حدیث تو دانی
حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی.
انوری.
- از یادبرون شدن ؛ فراموش گشتن : نه آن دریغ که هرگز بدررود از دل
نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
بیرون دویدن
کلمات دیگر: