کلمه جو
صفحه اصلی

برود

فرهنگ فارسی

جمع برد .

لغت نامه دهخدا

برود. [ ب ُ ] (اِ) بروت . شارب . سبیل . (ناظم الاطباء). رجوع به بروت شود.


برود. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بُرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به برد شود: وقع بینهما قدّ برود یمنیة؛ با هم خصومت و نزاع کردند تاآنجا که لباسهای گرانقیمت خود را پاره کردند، و آن مثلی است شدت نزاع و خصومت را. (از اقرب الموارد).


برود. [ ب ُ ] (ع مص )ضعیف و سست گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || رسول کردن کسی را. || تگرگ زده شدن . (از منتهی الارب ). || بمردن . (المصادر زوزنی ). || خواب . (دهار). خفتن . (آنندراج ). || سرد شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || کند شدن شمشیر و کارگر نبودن آن . (از ذیل اقرب الموارد). || سرمه در چشم کردن . (دهار). بُراد. و رجوع به براد شود.


برود. [ ب َ ] ( ع ص ) خبز برود؛ نان که بر آن آب ریخته باشند. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || ثوب برود؛ جامه پرزه دار. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || سرد و خنک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || هرچه خنک گرداند چیزی را. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) داروی چشم که از چیزهای سرد سازند. ( منتهی الارب ). سرمه ایست که بدان چشم را خنک کنند.( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). سرمه. ( دهار ). قسمی سرمه بوده که چشم را خنک میداشته است. هر دوایی مبرد، و بیشتر در داروهای چشم مستعمل است چون داروها چشم را خنک کند. داروها که برای خنک کردن چشم دردگین در چشم کنند. داروها که به چشم دردگن سردی و استراحت بخشد. ج ، برودات. ( یادداشت دهخدا ) : برود رمان... اندر کشیدن سود دارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). وبرود هم اندر آخر فصل ربیع بهتر آید اًن شأاﷲ. ( ذخیره خوارزمشاهی ). داروهای قوت دهنده و تحلیل کننده می باید کشید چون برود حصرم و باسلیقون و روشنائی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آنرا که حرارت قوی نباشد [ اندر سلاق ، نوعی بیماری چشم ] اندر آخر علت ، شیاف احمر لین و برود غوره و شیاف... ( ذخیره خوارزمشاهی ). چشم شریعت به برود رسالت او روشن گشت. ( تاریخ بیهق ). بصایرایشان را برود هدایت و کحل توفیق روشن می گرداند. ( تاریخ بیهق ). || برودالظل ؛ شخص خوش معاشرت ، مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ( از اقرب الموارد ).

برود. [ ب َرْ رَ ] ( ع اِ ) لکک. ( دهار ). تولی. تیره. تلی. چاکشو. آلوی چینی. ( زمخشری ).

برود. [ ب َ ] ( اِخ ) شهری در شام که آن را بیروت نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به بیروت شود.

برود. [ ب ُ ] ( اِ ) بروت. شارب. سبیل. ( ناظم الاطباء ). رجوع به بروت شود.

برود. [ ب ُ ] ( ع مص )ضعیف و سست گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || رسول کردن کسی را. || تگرگ زده شدن. ( از منتهی الارب ). || بمردن. ( المصادر زوزنی ). || خواب. ( دهار ). خفتن. ( آنندراج ). || سرد شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || کند شدن شمشیر و کارگر نبودن آن. ( از ذیل اقرب الموارد ). || سرمه در چشم کردن. ( دهار ). بُراد. و رجوع به براد شود.

برود. [ ب ُ ] ( ع اِ ) ج ِ بُرد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به برد شود: وقع بینهما قدّ برود یمنیة؛ با هم خصومت و نزاع کردند تاآنجا که لباسهای گرانقیمت خود را پاره کردند، و آن مثلی است شدت نزاع و خصومت را. ( از اقرب الموارد ).

برود. [ ب َ ] (اِخ ) شهری در شام که آن را بیروت نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیروت شود.


برود. [ ب َ ] (ع ص ) خبز برود؛ نان که بر آن آب ریخته باشند. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || ثوب برود؛ جامه ٔ پرزه دار. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). || سرد و خنک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هرچه خنک گرداند چیزی را. (منتهی الارب ). || (اِ) داروی چشم که از چیزهای سرد سازند. (منتهی الارب ). سرمه ایست که بدان چشم را خنک کنند.(از ذیل اقرب الموارد از لسان ). سرمه . (دهار). قسمی سرمه بوده که چشم را خنک میداشته است . هر دوایی مبرد، و بیشتر در داروهای چشم مستعمل است چون داروها چشم را خنک کند. داروها که برای خنک کردن چشم دردگین در چشم کنند. داروها که به چشم دردگن سردی و استراحت بخشد. ج ، برودات . (یادداشت دهخدا) : برود رمان ... اندر کشیدن سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). وبرود هم اندر آخر فصل ربیع بهتر آید اًن شأاﷲ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). داروهای قوت دهنده و تحلیل کننده می باید کشید چون برود حصرم و باسلیقون و روشنائی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آنرا که حرارت قوی نباشد [ اندر سلاق ، نوعی بیماری چشم ] اندر آخر علت ، شیاف احمر لین و برود غوره و شیاف ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چشم شریعت به برود رسالت او روشن گشت . (تاریخ بیهق ). بصایرایشان را برود هدایت و کحل توفیق روشن می گرداند. (تاریخ بیهق ). || برودالظل ؛ شخص خوش معاشرت ، مذکر و مؤنث در آن یکسان است . (از اقرب الموارد).


برود. [ ب َرْ رَ ] (ع اِ) لکک . (دهار). تولی . تیره . تلی . چاکشو. آلوی چینی . (زمخشری ).


دانشنامه عمومی

برود، روستایی از توابع بخش قلندرآباد شهرستان فریمان در استان خراسان رضوی ایران است.
این روستا در دهستان قلندرآباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۷ نفر (۱۷خانوار) بوده است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: beše
طاری: bešö
طامه ای: bošu
طرقی: bešö
کشه ای: bešö
نطنزی: bašu


پیشنهاد کاربران

معنی برخی اسامی و یا ریشه آنها برای بسیاری از افراد روشن نیست، امکان جمع آوری این اطلاعات از طریق این سایت ممکن بنظر می رسد


کلمات دیگر: