( صفت ) دیوانه مجنون مصروع .
دیو دیده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دیودیده. [ وْ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) دیودید. کنایه از دیوانه و مجنون باشد. ( برهان )( از انجمن آرا ). مصروع. جن زده. پری دار :
دیو دیدم ز خود شدم خالی
دیودیده چنان شود حالی.
تو گفتی دیودیده ماه نو دید.
دیو دیدم ز خود شدم خالی
دیودیده چنان شود حالی.
نظامی.
ملک چون جلوه دلخواه نو دیدتو گفتی دیودیده ماه نو دید.
نظامی.
کلمات دیگر: