تصمیم گرفتن . اراده کردن . آهنگ کردن . مصمم شدن .
رای افکندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رای افکندن. [ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تصمیم گرفتن. اراده کردن. آهنگ کردن. مصمم شدن :
شه به تأدیب شان چو رای افکند
سر هر دو بزیر پای افکند.
شه به تأدیب شان چو رای افکند
سر هر دو بزیر پای افکند.
نظامی.
کلمات دیگر: