کلمه جو
صفحه اصلی

حثی

عربی به فارسی

قياسي , استنتاجي


لغت نامه دهخدا

حثی. [ ح َ ثا ] ( ع اِ ) خاک پاشیده. || پوستهای خرما. || کاه. || کاه باریک و کاه ریزه یا کاهی که دانه از آن جدا کرده باشند. ( منتهی الارب ).

حثی. [ ح َ ] ( ع اِ ) غرفه. مشت. آنچه مردم هر دو دست را به آن بلند گردانند. ج ، حثیات. ( منتهی الارب ).

حثی. [ ح ُ ثا] ( ع اِ ) ج ِ حُثوة. ( منتهی الارب ). پاره ها از خاک.

حثی. [ ح َث ْی ْ ] ( ع مص ) حثو. تحثاء. پاشیدن خاک. خاک پاشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). || ریخته و پاشیده شدن خاک. ( منتهی الارب ). نشستن خاک. || عطای اندک دادن. ( زوزنی ).

حثی . [ ح َ ] (ع اِ) غرفه . مشت . آنچه مردم هر دو دست را به آن بلند گردانند. ج ، حثیات . (منتهی الارب ).


حثی . [ ح َ ثا ] (ع اِ) خاک پاشیده . || پوستهای خرما. || کاه . || کاه باریک و کاه ریزه یا کاهی که دانه از آن جدا کرده باشند. (منتهی الارب ).


حثی . [ ح َث ْی ْ ] (ع مص ) حثو. تحثاء. پاشیدن خاک . خاک پاشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || ریخته و پاشیده شدن خاک . (منتهی الارب ). نشستن خاک . || عطای اندک دادن . (زوزنی ).


حثی . [ ح ُ ثا] (ع اِ) ج ِ حُثوة. (منتهی الارب ). پاره ها از خاک .



کلمات دیگر: