راهسپر . راهرو . راه پیما . رهسپار . رهسپارنده .
راهسپار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
راهسپار. [ س ِ ] ( نف مرکب ) راهسپر. راهرو. راه پیما. رهسپار. رهسپارنده.راه رونده. طی طریق کننده. پیماینده راه :
با چنین موکب واین کوکبه و خیل و حشم
آمدیم از پی آهنگ خزان راهسپار.
- راهسپار دیار عدم شدن ؛ کنایه از مردن. ( یادداشت مؤلف ).
با چنین موکب واین کوکبه و خیل و حشم
آمدیم از پی آهنگ خزان راهسپار.
صبوری ملک الشعراء.
و رجوع به رهسپار شود.- راهسپار دیار عدم شدن ؛ کنایه از مردن. ( یادداشت مؤلف ).
کلمات دیگر: