کلمه جو
صفحه اصلی

حبیل

فرهنگ فارسی

جد محمد بن فضل محدث است

لغت نامه دهخدا

حبیل. [ ح َ ] ( ع ص ) محبول. || دلاور. از آن رو که از جای نرود گوئی به رسن بسته شده است. || ( اِ ) حبیل براح ؛ شیر. ( منتهی الارب ). و در «قطر المحیط»، شجاع.

حبیل. [ ح ُ ب َ ] ( اِخ )( ابو... ) جد محمدبن فضل. محدث است. ( منتهی الارب ).

حبیل . [ ح َ ] (ع ص ) محبول . || دلاور. از آن رو که از جای نرود گوئی به رسن بسته شده است . || (اِ) حبیل براح ؛ شیر. (منتهی الارب ). و در «قطر المحیط»، شجاع .


حبیل . [ ح ُ ب َ ] (اِخ )(ابو...) جد محمدبن فضل . محدث است . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: