کلمه جو
صفحه اصلی

خانه خواه

فارسی به انگلیسی

familiar, intimate

فرهنگ فارسی

دوستی که بی کلفت در خانه شخص آمد و شد کند محرم .

لغت نامه دهخدا

خانه خواه. [ ن َ / ن ِ خوا / خا ] ( نف مرکب )دوستی که بی کلفت در خانه شخص آمد و شد کند. ( ناظم الاطباء ). محرم. صمیمی. گستاخ. خودمانی :
از کسانی که بباغ آمد و رفتی دارند
خانه خواهی که مرا هست همین صیاد است.
سلیم ( از آنندراج ).
|| آنکه در فصول و مواسم عادتاً خانه ای را از کسی اجاره کند و یا آنکه در موسم گرما خانه به اجاره خواهد و چون این کار با موجری مکرر شود، این دو نسبت بیکدیگر خانه خواه یعنی گستاخ و محرم و خودمانی میشوند. || چون مسافری وارد شهر شود باهر که سابقه معرفت داشته باشد به خانه اش درآید صاحب آن خانه خانه خواه اوست. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || ( اِ مرکب ) مقامی که برای نزول مسافران در دهها و قصبه ها معین سازند. ( آنندراج ) :
نیست از حال دل غمش غافل
دارد آباد خانه خواهش را.
ظهوری ( از آنندراج ).
میبرد ره غم بسر وقت دل ما بی دلیل
ابر نیسان میشناسد خانه خواه خویش را.
صائب ( از آنندراج ).
اشک مرا چون خلاف دل نپذیرد
وای بر آنکس که خانه خواه ندارد.
صائب ( از آنندراج ).
خانه خواه هر بلا واعظ منم در شهر عشق
منزل سیلاب را نبود بجز ویرانه ام.
میرزا جلال اسیر ( از آنندراج ).
هست دود دل برنگ زلف در چشم عزیز
تا که دیدم خانه خواه چشم جانان دوده را.
وحید ( از آنندراج ).
داشت درآن بلده یکی خانه خواه
بردرش افشاند ز خود گرد راه.
یحیی کاشی ( از آنندراج ).


کلمات دیگر: