(حامص . ) آمادگی ، آراستن .
ساختکاری
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ساختکاری. ( حامص مرکب ) آماده کردن. بسغدن. بسیجیدن. آراستن. تجهیز سپاه بقعاء ذی القصة، موضعی است که ابوبکر برای ساختکاری لشکر اسلام در آنجا رفت. ( منتهی الارب ). ساخته کاری.
فرهنگ عمید
ساخته و پرداخته کردن، عمل ساختن و آماده کردن چیزی.
کلمات دیگر: