و صاحب الشامه یکی از امرائ خود را صاحب الحال نام نهاده بجانب بعلبک فرستاد و صاحب الحال بعلبک را گرفته در آن دیار قتل عام کرد
صاحب الحال
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صاحب الحال. [ ح ِ بُل ْ ] ( اِخ ) و صاحب الشامه ( امیر قرمطی ) یکی از امراء خود را صاحب الحال نام نهاده بجانب بعلبک فرستاد و صاحب الحال بعلبک را گرفته در آن دیار قتل عام کرد. ( حبیب السیر جزء سوم از ج 2 ص 104 ).
صاحب الحال. [ ح ِ بُل ْ ] ( اِخ ) رجوع به صاحب الزمان شود.
صاحب الحال. [ ح ِ بُل ْ ] ( اِخ ) رجوع به صاحب الزمان شود.
صاحب الحال . [ ح ِ بُل ْ ] (اِخ ) رجوع به صاحب الزمان شود.
صاحب الحال . [ ح ِ بُل ْ ] (اِخ ) و صاحب الشامه (امیر قرمطی ) یکی از امراء خود را صاحب الحال نام نهاده بجانب بعلبک فرستاد و صاحب الحال بعلبک را گرفته در آن دیار قتل عام کرد. (حبیب السیر جزء سوم از ج 2 ص 104).
کلمات دیگر: