شاد دل آسوده خاطر
شادان دل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شادان دل. [ دِ ] ( ص مرکب ) شاددل. آسوده خاطر :
بپرسیدش از دو گرامی نخست
که هستند شادان دل و تندرست.
نشسته چو شیر ژیان پرستیز.
برفتند شادان دل و راهجوی.
دل ندانست که شادان شدنم نگذارند.
بپرسیدش از دو گرامی نخست
که هستند شادان دل و تندرست.
فردوسی.
تو شادان دل ومرگ چنگال تیزنشسته چو شیر ژیان پرستیز.
فردوسی.
چو سیصد پرستار با ماهروی برفتند شادان دل و راهجوی.
فردوسی.
من همی رفتم باری همه ره شادان دل دل ندانست که شادان شدنم نگذارند.
خاقانی.
کلمات دیگر: