درخت بيد , رنگ خاکستري مايل به زرد وسبز , زرد رنگ (مثل مريض) , زردرنگ کردن
شاحب
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
شاحب . [ ح ِ ] (ع ص ) مهزول . (اقرب الموارد). ضعیف و لاغر. (ناظم الاطباء). رنگ باخته . رنگ پریده . || متغیراللون . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
شاحب. [ ح ِ ] ( ع ص ) مهزول. ( اقرب الموارد ). ضعیف و لاغر. ( ناظم الاطباء ). رنگ باخته. رنگ پریده. || متغیراللون. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
شاحب. [ ح ِ ] ( اِخ ) وادیی است به عرمة. ( معجم البلدان ). رجوع به شاجب شود :
و منا ابن عمرو یوم اسفل شاحب
یزید و ألهت خیله غیراتها.
شاحب. [ ح ِ ] ( اِخ ) وادیی است به عرمة. ( معجم البلدان ). رجوع به شاجب شود :
و منا ابن عمرو یوم اسفل شاحب
یزید و ألهت خیله غیراتها.
اعشی ( از معجم البلدان ).
شاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) وادیی است به عرمة. (معجم البلدان ). رجوع به شاجب شود :
و منا ابن عمرو یوم اسفل شاحب
یزید و ألهت خیله غیراتها.
و منا ابن عمرو یوم اسفل شاحب
یزید و ألهت خیله غیراتها.
اعشی (از معجم البلدان ).
کلمات دیگر: