( صفت ) جوان بی ریش ساده رخ ساده زنخ .
ساده عذار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ساده عذار. [ دَ / دِ ع ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از جوان بیریش. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). ساده رخ. ساده روی. ساده زنخ. ساده زنخدان. ساده شکر :
آئینه ز نقش ساده باید
کان ساده عذار رخ نماید.
آئینه ز نقش ساده باید
کان ساده عذار رخ نماید.
شیخ ابوالفضل فیاضی ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
زیبا، ساده رخ، ساده روی.
کلمات دیگر: