کلمه جو
صفحه اصلی

شادوان

لغت نامه دهخدا

شادوان. [ دُ ] ( اِ مرکب ) شادروان. ( فرهنگ شعوری ) :
یکی خسروی شادوان گونه گون
درازیش میدان اسبی فزون.
حکیم اسدی ( از انجمن آرای ناصری ).
رجوع به شادروان شود.

شادوان. [ دَ ] ( اِخ ) سادوان نیز آمده. یاقوت حموی ذیل شاذوان آورده : کوهی است در جنوب سمرقند و در آن روستا و قریه هایی است و در سمرقند روستایی خوش آب و هوای تر و از حیث محصولات کشاورزی و میوه ها بهتر از آن وجود ندارد و مردم آن تندرست ترین و خوش آب و رنگ ترین مردم بشمارند. درازنای این روستا ده فرسخ و بلکه بیشتر است و کوه آن نزدیکترین کوهها به سمرقند است. ( المعجم البلدان ). و رجوع به شاذوان شود.

شادوان . [ دَ ] (اِخ ) سادوان نیز آمده . یاقوت حموی ذیل شاذوان آورده : کوهی است در جنوب سمرقند و در آن روستا و قریه هایی است و در سمرقند روستایی خوش آب و هوای تر و از حیث محصولات کشاورزی و میوه ها بهتر از آن وجود ندارد و مردم آن تندرست ترین و خوش آب و رنگ ترین مردم بشمارند. درازنای این روستا ده فرسخ و بلکه بیشتر است و کوه آن نزدیکترین کوهها به سمرقند است . (المعجم البلدان ). و رجوع به شاذوان شود.


شادوان . [ دُ ] (اِ مرکب ) شادروان . (فرهنگ شعوری ) :
یکی خسروی شادوان گونه گون
درازیش میدان اسبی فزون .

حکیم اسدی (از انجمن آرای ناصری ).


رجوع به شادروان شود.

فرهنگ عمید

= شادروان

شادروان#NAME?



کلمات دیگر: