(صفت ) ۱ - آنچه که وجودندارد . ۲ - واقع نشده نیامده :[ آفریدگارعالم اسرار است که کارهای نابوده را بداند.]
نابوده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نابوده. [ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نبوده : فرزند که نه روز بزاید نابوده بهتر. ( مرزبان نامه ).
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم.
ابد همدم در آن وادی ازل را.
منیژه بدو گفت دل شاددار
همه کار نابوده را باددار.
ز تیمار نابوده بی غم شدند.
همان نابوده را تیمار بردن.
و آنچه نابوده نافزوده بود
نافزوده چگونه فرساید؟
کش ز نابوده ها خبر باشد.
خوش باش و غم بوده و نابوده مخور.
ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد مانده و فرسوده ما.
همان گیر نابوده بودم نخست.
به اسرار ناگفته لطفش خبیر.
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم.
خیام ( طربخانه ص 243 ).
محل نابوده اندر وی محل راابد همدم در آن وادی ازل را.
وحشی.
|| مقابل بوده. که نیست. که هنوز وجود ندارد. که موجود نیست. که واقع نشده است. نیامده : منیژه بدو گفت دل شاددار
همه کار نابوده را باددار.
فردوسی.
بزرگان چو از باده خرم شدندز تیمار نابوده بی غم شدند.
فردوسی.
چه باید رفته را اندوه خوردن همان نابوده را تیمار بردن.
( ویس و رامین ).
آفریدگار عالم اسرار است که کارهای نابوده را بداند. ( تاریخ بیهقی ).و آنچه نابوده نافزوده بود
نافزوده چگونه فرساید؟
ناصرخسرو.
رای او را همی قضا راندکش ز نابوده ها خبر باشد.
مسعودسعد.
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدیدخوش باش و غم بوده و نابوده مخور.
خیام.
و دل از آن تهمت و ظنت برداشت وآن حادثه را نابوده پنداشت. ( سندبادنامه ص 93 ). و بیش سخن بی فایده نگوید و نابوده نجوید. ( سندبادنامه ص 185 ).ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد مانده و فرسوده ما.
نظامی.
چه خواهی ز من با چنین بود سست همان گیر نابوده بودم نخست.
نظامی.
بر احوال نابوده علمش بصیربه اسرار ناگفته لطفش خبیر.
سعدی.
کلمات دیگر: