مارسار. ( ص مرکب ) با سری چون سر مار.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آنکه یا آنچه سری چون مار دارد. که سرش شبیه مار است. مارسر :
و یا همچنان کشتی مارسار
که لرزان بود مانده اندر سنار.
عنصری ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
علی آنکه چون مور شد عمرو عنتر
ز بیم قوی نیزه مارسارش.
ناصرخسرو.
|| ( اِ مرکب ) حیوانی افسانه ای که گویند مانند آدمی است بشکل مار. ( از نزهةالقلوب ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مارسار. ( اِخ ) مارفش. مارسا. از نامهای ده آک است که او را عربان ضحاک خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). لقب ضحاک است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).ضحاک ماران را گویند. ( برهان ). مارفش. لقب ضحاک. ( فرهنگ رشیدی ). ضحاک ظالم. ( ناظم الاطباء ) :
که گاو سار فریدون به مارسار چه کرد
به تازیانه همی کرد شاه در هیجا.
سوزنی.
چو گاو سار فریدون بدید کز سر او
بخاک شد سر ده آک مارسار نهان.
سوزنی ( از فرهنگ جهانگیری ).
و رجوع به مارسا و مارفش شود.