کلمه جو
صفحه اصلی

ناتراشیده

فارسی به انگلیسی

unhewn

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنچه که تراشیده نشده باشد . ۲ - ناصاف ناهموار . ۳ - شخص ستبر و بلندبی اندام . ۴ - بی ادب بی تربیت .

لغت نامه دهخدا

ناتراشیده. [ ت َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) ناتراش. چوب و غیر آن که تراشیده نشده باشد. ( فرهنگ نظام ). ناهموار. ( آنندراج ). تراشیده نشده. ناسترده. جلا داده نشده. ( ناظم الاطباء ). نتراشیده. زبر. ناهموار. ناصاف :
ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت
هر زمان اندرمیان بوستان منبر شود.
فرخی.
|| کنایه از مردم درشت و ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. ( برهان قاطع ). بی ادب. ( آنندراج ). مردم درشت ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. ( ناظم الاطباء ). نافرهخته. تربیت ندیده. غیرمثقف. بی ادب. ( تعلیقات فروزانفر بر معارف بهأولد ) : که به هر آسیبی از قرارگاهی برمیت و برویت [ برمید و بروید ] ناتراشیده مانیت [ مانید ] و آنگاه کدام درگاه را رویت [ روید ] که آسیب تراش به شما نیاید. ( معارف بهأولد ج 4 ص 77 چ فروزانفر ). || چیز درشت و ناملایم. ( انجمن آرا ). ناهموار. ناملایم. ناملایم طبع. نسنجیده. نسخته. ناسازگار. ناموافق :
به یک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دل هوشمندان بسی.
سعدی.
|| ناتراش. آدم کلفت و بلند بی اندام. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ عمید

۱. درشت و ناهموار، تراشیده نشده.
۲. [قدیمی، مجاز] سخن زشت و ناهنجار: به یک ناتراشیده در مجلسی / برنجد دل هوشمندان بسی (سعدی: ۸۸ ).
۳. [قدیمی] بی ادب، بی تربیت.


کلمات دیگر: