کلمه جو
صفحه اصلی

وابن

فرهنگ فارسی

احد یکی

لغت نامه دهخدا

وابن. [ ب ِ ] ( ع اِ ) احد. یکی. گویند ما فی الدار وابن ( ای احد )؛ کسی نیست در سرای. در خانه کسی نیست. وکذا ما فی الدار وابر. ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در مقام نبودن کسی در جایی ذکر شود.


کلمات دیگر: