کلمه جو
صفحه اصلی

لاذن

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- نام صمغی است خوشبوی که از گیاه عشقه حاصل میشود و قاعده آور است . بهمین جهت در طب قدیم آنرا در زیر دامن زنی که قاعده اش بند آمده بود دود میکردند زیرا بخارات حاصل از آن نیز همین خاصیت را دارند . منظور از لادنی که در کتب قدیم و اشعار شعرا بعنوان صمغ خوشبوی آورده شده همین لادن است لاذنه لاذن : نریزد از درخت ارس کافور نخیزد از میان لاد لادن . ( منوچهری . د . چا. ۲ ) ۶۶ : ۲- نام صمغی که بویی مطبوع دارد و از گیاه قستوس حاصل میشود . بهمین جهت گاهی گیاه قستوس را هم بنام لادن و یا شجره اللادن خوانند . غالبا صمغ قستوس را لادن عنبری مینامند . ۳- از گونه ای کاج بنام پیسه اکسلسا صمغی خوشبوی حاصل میگردد که لادن نامیده میشود . ۴- گیاهی از تیر. شمعدانی ها که دارای ساق. پیچنده است . برگهایش نسبه پهن و گلهایش رنگ نارنجی خاصی دارند . انساج این گیاه بویی تند ومطبوع شبیه بوی تره تیزک دارند . اصل این گیاه از آمریکای جنوبی خصوصا کشور پرو میباشد و از آنجا به نقاط دیگر برده شده است در آمریکای جنوبی بشکل یک گیاه پایا میزید ولی در کشورهای دیگر از جمله ایران گیاه یکسال. زینتی بشمار میرود . در حدود ۳٠ گونه از این گیاه شناخته شده است گل لادن ابوخنجر طرطور الباشا .
امام سلطان اسکندر لودی از سلاطین هند

لغت نامه دهخدا

لاذن. [ ذَ ] ( اِ ) لادن. رجوع به لادن شود. رطوبتی است که به پشم و ریش بز و سم آن نشیند. وقتی که گیاه قیسوس یا قستوس را چرا کند. آنچه در موی چسبد نیکوتر است. نافع نزلات و سرفه و درد گوش و مسخن و ملین و مفتح سدد و دهن رگها و مدّر بول و حیض. و آنچه در سم وی آویزد. دردی و زبون است. ( منتهی الارب ). ضریر انطاکی در تذکره گوید مأخوذ من شجریقارب الرمان طولا و تفریعا الا ان ورقه عریض یتصل بعضه ببعض صلب دقیق له زهر الی الحمرة ینخلف کالزیتونه ینکسر عن بزر دقیق اسود و اللاذن اماطل یقع علیها اورطوبة خلقیة منها و یسمی البرعون اوالقنسوس و اجوده اللین الطیب الرائحةالضارب الی حمرة و خضرةالمأخوذ من الشجر و یعرف بالعنبری و منه مایعلق باصواف الغنم و شعور المعز اذا رعت شجره و هودون الاول و کله حاریابس فی الثانیة یلین الصلابات خصوصاً مع الزفت و الشمع و یدمل القروح و یمنع النزلات و السعال و ضعف المعدة و الفواق شربا و طلاء وحرق النار بدهن الورد و الخلع و الرض بالزیت دهنا وینفع من الاختناق و یدر الفضلات و یسکن الاوجاع کلها بدهن الشبت اولاترج و یمنع سقوط الشعر و یقویه بدهن الاس و یحل الریاح و [ ینفع ] الاسهال المزمن بالشراب و من تبخرت به بعد ما استبرأت من البول فان قامت بعد تدخینه الی البول سریعاً فانها تحمل و الا فقد یئست منه و هو یطرد الهوام و یخرج الاجنة و یضرالسفل و یصلحه السنبل و شربته نصف درهم. ( تذکره ضریر انطاکی ).

لاذن. [ ذَ ] ( اِخ ) نام پزشکی از شاگردان بقراط. ( ابن الندیم ) ( تاریخ الحکماء قفطی ص 94 ).

لاذن. [ ذَ ] ( اِخ ) ( شیخ... ) امام ِ سلطان اسکندر لودی از سلاطین هند در قرن هشتم هجری. ( تاریخ شاهی ص 63 ).

لاذن . [ ذَ ] (اِ) لادن . رجوع به لادن شود. رطوبتی است که به پشم و ریش بز و سم آن نشیند. وقتی که گیاه قیسوس یا قستوس را چرا کند. آنچه در موی چسبد نیکوتر است . نافع نزلات و سرفه و درد گوش و مسخن و ملین و مفتح سدد و دهن رگها و مدّر بول و حیض . و آنچه در سم وی آویزد. دردی و زبون است . (منتهی الارب ). ضریر انطاکی در تذکره گوید مأخوذ من شجریقارب الرمان طولا و تفریعا الا ان ورقه عریض یتصل بعضه ببعض صلب دقیق له زهر الی الحمرة ینخلف کالزیتونه ینکسر عن بزر دقیق اسود و اللاذن اماطل یقع علیها اورطوبة خلقیة منها و یسمی البرعون اوالقنسوس و اجوده اللین الطیب الرائحةالضارب الی حمرة و خضرةالمأخوذ من الشجر و یعرف بالعنبری و منه مایعلق باصواف الغنم و شعور المعز اذا رعت شجره و هودون الاول و کله حاریابس فی الثانیة یلین الصلابات خصوصاً مع الزفت و الشمع و یدمل القروح و یمنع النزلات و السعال و ضعف المعدة و الفواق شربا و طلاء وحرق النار بدهن الورد و الخلع و الرض بالزیت دهنا وینفع من الاختناق و یدر الفضلات و یسکن الاوجاع کلها بدهن الشبت اولاترج و یمنع سقوط الشعر و یقویه بدهن الاس و یحل الریاح و [ ینفع ] الاسهال المزمن بالشراب و من تبخرت به بعد ما استبرأت من البول فان قامت بعد تدخینه الی البول سریعاً فانها تحمل و الا فقد یئست منه و هو یطرد الهوام و یخرج الاجنة و یضرالسفل و یصلحه السنبل و شربته نصف درهم . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).


لاذن . [ ذَ ] (اِخ ) (شیخ ...) امام ِ سلطان اسکندر لودی از سلاطین هند در قرن هشتم هجری . (تاریخ شاهی ص 63).


لاذن . [ ذَ ] (اِخ ) نام پزشکی از شاگردان بقراط. (ابن الندیم ) (تاریخ الحکماء قفطی ص 94).



کلمات دیگر: