کلمه جو
صفحه اصلی

نااومید

لغت نامه دهخدا

نااومید. ( ص مرکب ) نومید. مأیوس. ناامید : پس چون حال به آنجا رسید و هر کس از کار او نااومید گشتند، این بزرگ را کنیزکی بود فصیحه ، قصه ای نوشت... ( نوروزنامه ). تا عاقبت که از جان نااومید شدند. ( مجمل التواریخ ). رجوع به ناامید و نومید شود.


کلمات دیگر: