کلمه جو
صفحه اصلی

بارق

فرهنگ فارسی

برق زننده، برقدار، درخشان، تابان
( اسم ) ۱ - برق زننده درخشنده تابان. ۲ - ابر با برق و درخشنده .
نام نهریست

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - برق زننده ، درخشنده . ۲ - ابر با برق و درخشنده .

لغت نامه دهخدا

بارق . [ رِ ] (اِخ ) ملک ... نام والی قلعه ٔ سلم بود. صاحب حبیب السیر آرد: یوشع مدت هفت سال کمر جهاد بر میان بسته بسیاری از اهل کفر و عناد را بقتل رسانید و اکثر بلدان شام و دیار مغرب را مفتوح گردانید و بعضی از حکام آن مواضع مانند ملک بارق که والی قلعه ٔ سلم بود اظهار اسلام نموده به جان و مال امان یافتند. (حبیب السیرچ خیام ج 1 ص 105). و رجوع به ص 106 همین جلد شود.


بارق . [ رِ ] (اِخ ) موضعی است به تهامه .(از تاج العروس ). و رجوع به معجم البلدان ج 2 شود.


بارق. [ رِ ] ( ع ص ، اِ ) برق. || هر چه بدرخشد. ( از اقرب الموارد ).روشن و تابان. ( غیاث ). درخشان. یغشاه بارق من نوره.( حکمت اشراق چ 1331 انجمن ایران و فرانسه ص 348 ). || شمشیر درخشان. ( دِمزن ). || ابربابرق. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( دِمزن ) ( آنندراج ) ( تاج العروس ). ابر برق دارنده. ( فرهنگ نظام ).
- سحاب بارق ؛ ابری که از او برق جهد. ابر بابرق و درخش. ( ناظم الاطباء ).

بارق. [ رِ ] ( اِخ ) نام پدر قبیله ای است در یمن. ( آنندراج ). لقب سعدبن عدی که پدرقبیله ای است از یمن. ( معجم البلدان ) ( تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ). ابن درید در الاشتقاق ص 282 ذیل عنوان «قبایل بارق و رجال آنان » آرد: بارق سعدبن عدی بن حارثه بود و ازاین رو وی را بارق خواندند که به کوه بارق در سراة فرودآمد. ( از حاشیه المعرب جوالیقی ص 301 ).

بارق. [ رِ ] ( اِخ ) نام شاعری است از عرب که وی را سراقةبن مرداس بارقی اصغر میخواندند و شرح حال وی در المؤتلف و المختلف آمدی ( صص 134-135 ) آمده است. وی کسی است که با جریر مهاجات داشت و اخبار او در اغانی آمده است. ( از حاشیه المعرب جوالیقی ص 301 ). در الموشح مرزبانی آمده است : از جمله معایبی که بر شعرجریر شمرده اند گفتار او درباره بشربن مروان است :
یا بشر حق لوجهک التبشیر
هل غضبت لنا و انت امیر.
قد کان حقک ان تقول لبارق
یا آل بارق فیم سُب جریر.
( الموشح ص 119 ). و رجوع به ص 120 و 126 و بارقی و سراقه شود. احمد محمد شاکر محشی المعرب جوالیقی بنقل از ابن درید در الاشتقاق ( ص 282 ) آرد: یکی از افراد بنی بارق سراقه ٔبارقی شاعر بوده. وی پسر مرداس بن اسمأبن خالدبن عوف بن عمربن سعدبن ثعلبةبن کنانةبن بارق بود که جریر او را هجاء گفت و وی را با مختار حدیثی است. ( از حاشیه المعرب ص 301 ).

بارق. [ رِ ] ( اِخ ) ملک... نام والی قلعه سلم بود. صاحب حبیب السیر آرد: یوشع مدت هفت سال کمر جهاد بر میان بسته بسیاری از اهل کفر و عناد را بقتل رسانید و اکثر بلدان شام و دیار مغرب را مفتوح گردانید و بعضی از حکام آن مواضع مانند ملک بارق که والی قلعه سلم بود اظهار اسلام نموده به جان و مال امان یافتند. ( حبیب السیرچ خیام ج 1 ص 105 ). و رجوع به ص 106 همین جلد شود.

بارق. [ رِ] ( اِخ ) کوهی است در سراة. ( از حاشیه المعرب جوالیقی ص 301 ) ( از ابن درید در کتاب الاشتقاق ص 282 ). نام کوهی. ( آنندراج ). کوهی است که سعدبن عدی بدان فرودآمد و از این رو بدان ملقب شد چنانکه در گفتار مؤرج آمده است. ( از تاج العروس ). کوهی است در بلاد یمن که چنانکه گمان میکنند قبیله ازد، بدان فرود آمد. ( از انساب سمعانی ). کوهی است به یمن متعلق به قبیله ازد. ( از تاج العروس ). رجوع به برقه بارق شود. یاقوت در معجم البلدان آرد: بارق در قول مؤرج سدوسی کوهی است که سعدبن عدی بن حارثةبن عمرو مزیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثةبن امری ءالقیس بن ثعلبةبن مازن بن الازد بدان فرودآمد و ایشان برادران انصارند و از غسان نیستند که در تهامه یا یمن باشند. ( از معجم البلدان ج 2 ).

بارق . [ رِ ] (اِخ ) آبی است به شراة. (از تاج العروس ، بنقل ابن عبدالبر). و یاقوت در معجم البلدان از قول ابن عبدالبر آرد: آبی است بسراة و هر آنکه درایام سیل عرم بدان فرود آمد وی را بارقی خواندند.


بارق . [ رِ ] (اِخ ) باوق . یارق . یاروق . بخشی ختایی . معلم و مربی فرزند غازان بود:... و چون پنج ساله شد (فرزند غازان ) اباقاخان او را به بارق بخشی ختایی سپرد تا او را تربیت کند و خط مغولی و اویغوری و علوم و آداب ایشان بیاموزد... (تاریخ مبارک غازانی چ 1358 انگلستان ص 8). و رجوع به همین کتاب ص 10 شود.


بارق . [ رِ ] (اِخ ) ذوبارق همدانی . لقب جغونةبن مالک . (تاج العروس ) (ناظم الاطباء).


بارق . [ رِ ] (اِخ ) موضعی است به کوفه . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جائی است نزد کوفه . (آنندراج ) :
وردهم عن لعلع و بارق
ضرب یشظیهم عن الخنادق .

(از المعرب جوالیقی ص 132) (از اللسان )


و در حاشیه ٔ همین صفحه آمده است : «لعلع» و «بارق » دو موضعاند. بارق کوفه که ابوطیب درباره ٔ آن گوید :
تذکرت مابین العذیب و بارق
مجر عوالینا و مجری السوابق .

(از معجم البلدان ج 2)



بارق . [ رِ ] (اِخ ) نام آبی است در عراق میان قادسیه و بصره . در اشعار عرب ذکر بسیار از این آب میشود. در جوار این محل در بین بنی تغلب و نمر سانحه ای واقع شده که به «یوم البارق » موسوم است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). و یاقوت آرد: آبی است به عراق و آن مرز میان قادسیه و بصره است و از اعمال کوفه باشد و شاعران نام آن را در اشعار بسیار آورده اند. اسودبن یعفر گوید :
اهل الخورنق و السدیر و بارق
و القصر ذی الشرفات من سنداد.
رجوع به عقدالفرید چ 1359 قاهره ج 3 ص 236 شود.


بارق . [ رِ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای است در یمن . (آنندراج ). لقب سعدبن عدی که پدرقبیله ای است از یمن . (معجم البلدان ) (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). ابن درید در الاشتقاق ص 282 ذیل عنوان «قبایل بارق و رجال آنان » آرد: بارق سعدبن عدی بن حارثه بود و ازاین رو وی را بارق خواندند که به کوه بارق در سراة فرودآمد. (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 301).


بارق . [ رِ ] (اِخ ) نام شاعری است از عرب که وی را سراقةبن مرداس بارقی اصغر میخواندند و شرح حال وی در المؤتلف و المختلف آمدی (صص 134-135) آمده است . وی کسی است که با جریر مهاجات داشت و اخبار او در اغانی آمده است . (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 301). در الموشح مرزبانی آمده است : از جمله ٔ معایبی که بر شعرجریر شمرده اند گفتار او درباره ٔ بشربن مروان است :
یا بشر حق لوجهک التبشیر
هل غضبت لنا و انت امیر.
قد کان حقک ان تقول لبارق
یا آل بارق فیم سُب جریر.
(الموشح ص 119). و رجوع به ص 120 و 126 و بارقی و سراقه شود. احمد محمد شاکر محشی المعرب جوالیقی بنقل از ابن درید در الاشتقاق (ص 282) آرد: یکی از افراد بنی بارق سراقه ٔبارقی شاعر بوده . وی پسر مرداس بن اسمأبن خالدبن عوف بن عمربن سعدبن ثعلبةبن کنانةبن بارق بود که جریر او را هجاء گفت و وی را با مختار حدیثی است . (از حاشیه ٔ المعرب ص 301).


بارق . [ رِ ] (اِخ ) یکی ازارکان عرض یمامه است . (از تاج العروس ). رکنی از ارکان عرض یمامه ، و آن کوهی است . (معجم البلدان ج 2).


بارق . [ رِ ] (ع ص ، اِ) برق . || هر چه بدرخشد. (از اقرب الموارد).روشن و تابان . (غیاث ). درخشان . یغشاه بارق من نوره .(حکمت اشراق چ 1331 انجمن ایران و فرانسه ص 348). || شمشیر درخشان . (دِمزن ). || ابربابرق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (دِمزن ) (آنندراج ) (تاج العروس ). ابر برق دارنده . (فرهنگ نظام ).
- سحاب بارق ؛ ابری که از او برق جهد. ابر بابرق و درخش . (ناظم الاطباء).


بارق . [ رِ] (اِخ ) کوهی است در سراة. (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 301) (از ابن درید در کتاب الاشتقاق ص 282). نام کوهی . (آنندراج ). کوهی است که سعدبن عدی بدان فرودآمد و از این رو بدان ملقب شد چنانکه در گفتار مؤرج آمده است . (از تاج العروس ). کوهی است در بلاد یمن که چنانکه گمان میکنند قبیله ٔ ازد، بدان فرود آمد. (از انساب سمعانی ). کوهی است به یمن متعلق به قبیله ٔ ازد. (از تاج العروس ). رجوع به برقه ٔ بارق شود. یاقوت در معجم البلدان آرد: بارق در قول مؤرج سدوسی کوهی است که سعدبن عدی بن حارثةبن عمرو مزیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثةبن امری ءالقیس بن ثعلبةبن مازن بن الازد بدان فرودآمد و ایشان برادران انصارند و از غسان نیستند که در تهامه یا یمن باشند. (از معجم البلدان ج 2).


بارق . [رِ ] (اِخ ) نهری است در باب الجنة در حدیث ابن عباس که ابن حاتم آن را در التقاسیم و الانواع فی حدیث الشهداء آورده است . (از تاج العروس ) (معجم البلدان ج 2).


فرهنگ عمید

۱. برق زننده، برق دار، درخشان، تابان.
۲. ویژگی ابر برق دار.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۱۸°۵۵′۵۷″شمالی ۴۱°۵۶′۳۸″شرقی / ۱۸٫۹۳۲۴۷۱°شمالی ۴۱٫۹۴۴۰۲°شرقی / 18.932471; 41.94402
عروة بن جعد بارقی.
ام الخیر بنت حریش.
حذیفة بارقی.
سراقةبن مرداس بارقی: شاعر و اهل ذوق بود و بسیار به نزد پادشاهان می رفت و خوش سخن بود.
معقر بارقی: از شاعران عرب دوران جاهلی بود.
هرثمةبن عرفجهٔ بارقی: رجوع به هرثمة و اصحاب جزایر شود.
عبداﷲ علی بن عبداﷲ بارقی:وی از عبدالله بن عمر (رض) روایت کرده. مجاهد گوید: علی ازد در رمضان در هر شب قرآن ختم می کرد.
حیان بن ایاس بارقی ازدی: از صحابه بود و از ابن عمر (رض) روایت کرد و شعبه از وی روایت دارد.
ابوالنصر عاصم بن هلال بارقی: از صحابه و امام مسجد ایوب سختیانی بود.
عمروبن نعجة یشکری بارقی: وی از علی (ع) روایت کرد و ابواسحاق سبعی از او روایت دارد.
بارق (به عربی: مدینة بارق)، شهری است کوهستانی در کشور پادشاهی عربستان سعودی، و در أقصی جنوب غربی واقع شده است.
کایتانی بر آن است که قبیلة بارق پس از ظهور اسلام بر شرک خود باقی ماندند. اما به نوشتة ابن سعد، در «عام الوفود» هیئتی از بارق نزد پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلّم آمدند و اسلام آوردند، و با پیامبر پیمان بستند. از همراهی این قبیله با مسلمانان در جنگ های نخستین اسلامی نیز شواهد فراوانی وجود دارد.
بارقاز لحاظ آب دمای هوا در زمستان سرد، و تابستان معتدل است. حراره در تابستان معتدل و از ۴۰ درجه سانتیگراد تجاوز نمی کند. أما در زمستان حراره به ۱۸ درجه سانتیگراد، در آب ها بادهای موسمی که منشأ آن اقیانوس هند است، وباد دیگر که به نام (غربی) نزد مردم مشهوراست، ومنشأ آن دریای سرخ است، ظاهر وباران می بارد. در فصل پاییز در بارق میزان بارندگی افزایش می یابد.

جدول کلمات

درخشان, تابان, برقدار, برق زننده


کلمات دیگر: