کلمه جو
صفحه اصلی

یاقوتین

فرهنگ فارسی

منسوب به یاقوت برنگ یاقوت

لغت نامه دهخدا

یاقوتین. ( ص نسبی ) منسوب به یاقوت. به رنگ یاقوت. ساخته شده از یاقوت. یاقوتی :
چو چنبرهای یاقوتین بروز باد گلشنها
جهنده بلبل و صلصل چوبازیگر به چنبرها.
منوچهری.
گل سوار آید بر مرکب یاقوتین
لاله در پیشش چون غاشیه دار آید.
ناصرخسرو.
لاله ها از برای شربت را
حقه هائی شدند یاقوتین.
مسعودسعد.
گل گرفته جام یاقوتین به دست زمردین
پیش شاهنشه به بوی دوستگانی آمده ست.
سنایی.
کشتی زرین به کف دریای یاقوتین در آن
وز حباب گنبدآسا بادبان انگیخته.
خاقانی.
فلک چون جام یاقوتین روان کرد
ز جرعه خاک را یاقوت سان کرد.
نظامی.


کلمات دیگر: