گريه کردن , گريستن , اشک ريختن
ابک
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( آبک ) ( اسم ) جیوه سیماب .
جیوه سیماب هلاکت باد تو را هر چیز پر آب
دراصطلاح کیمیاگران: جیوه یاسیماب، آبق
نام جایی
جیوه سیماب هلاکت باد تو را هر چیز پر آب
دراصطلاح کیمیاگران: جیوه یاسیماب، آبق
نام جایی
فرهنگ معین
( آبک ) (بَ ) (اِمر. ) سیماب ، جیوه .
لغت نامه دهخدا
ابک . [ اَ ب َک ک ] (اِخ ) نام جائی است .
( آبک ) آبک. [ ب َ ] ( اِ مرکب ) جیوه. سیماب.آبَق. زیبق ، باصطلاح کیمیاگران. ( تحفه ) :
مِس وجود من شود از می بسان زر
گویی که می چو آبک از اجزای کیمیاست.
آبک. [ ب َ ] ( ع صوت ) وَیْلَک. هلاک باد ترا.
آبک. [ ب َ ] ( اِخ ) نام جائی است.
آبک. [ ب َ / ب ِ / ب ُ ] ( اِ ) آبله. جدری.
آبک. [ ب ُ ] ( ص ) هر چیز پرآب. ( از برهان ).
ابک. [ اَ ب َک ک ] ( ع ص ) سال قحط. || کسی که فراهم و مزدحم سازد خران و مواشی و مانند آن را. ( منتهی الارب ). || مزدوری که سعی کند درامور اهل خود. || بریده دست. ج ، بُکّان.
ابک. [ اَ ب َک ک ] ( اِخ ) نام جائی است.
مِس وجود من شود از می بسان زر
گویی که می چو آبک از اجزای کیمیاست.
خجسته.
آبک. [ ب َ ] ( ع صوت ) وَیْلَک. هلاک باد ترا.
آبک. [ ب َ ] ( اِخ ) نام جائی است.
آبک. [ ب َ / ب ِ / ب ُ ] ( اِ ) آبله. جدری.
آبک. [ ب ُ ] ( ص ) هر چیز پرآب. ( از برهان ).
ابک. [ اَ ب َک ک ] ( ع ص ) سال قحط. || کسی که فراهم و مزدحم سازد خران و مواشی و مانند آن را. ( منتهی الارب ). || مزدوری که سعی کند درامور اهل خود. || بریده دست. ج ، بُکّان.
ابک. [ اَ ب َک ک ] ( اِخ ) نام جائی است.
ابک . [ اَ ب َک ک ] (ع ص ) سال قحط. || کسی که فراهم و مزدحم سازد خران و مواشی و مانند آن را. (منتهی الارب ). || مزدوری که سعی کند درامور اهل خود. || بریده دست . ج ، بُکّان .
فرهنگ عمید
( آبک ) ۱. آب اندک.
۲. [قدیمی] در کیمیاگری، جیوه یا سیماب.
۲. [قدیمی] در کیمیاگری، جیوه یا سیماب.
پیشنهاد کاربران
سرب
کلمات دیگر: