مترادف پالیز : باغ، بستان، پالیززار، جالیز، صیفی کاری، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه
پالیز
مترادف پالیز : باغ، بستان، پالیززار، جالیز، صیفی کاری، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه
فارسی به انگلیسی
field, garden, patch
kitchen - garden, melon, bed
فرهنگ اسم ها
اسم: پالیز (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: pāliz) (فارسی: پاليز) (انگلیسی: paliz)
معنی: جالیز، باغ، بوستان، گلستان، کشتزار
معنی: جالیز، باغ، بوستان، گلستان، کشتزار
(تلفظ: pāliz) (در قدیم) باغ ، جالیز.
مترادف و متضاد
باغ، بستان، پالیززار، جالیز، صیفیکاری، فالیز، کشتزار، لته، مزرعه
فرهنگ فارسی
بوستان، گلزار، کشتزار، زمین خربزه وخیار
( اسم ) ۱- باغ بوستان جالیز فالیز گلستان . ۲- کشتزار مزرعه . ۳- آنجایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندر و امثال آن کارند مزارع صیفی کاری : خربزه زار خیار زار کدوزار هندوانه زار تره زار.
( اسم ) ۱- باغ بوستان جالیز فالیز گلستان . ۲- کشتزار مزرعه . ۳- آنجایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندر و امثال آن کارند مزارع صیفی کاری : خربزه زار خیار زار کدوزار هندوانه زار تره زار.
فرهنگ معین
( اِ. ) ۱ - باغ ، بوستان . ۲ - کشتزار. ۳ - زمینی که در آن خربزه ، خیار و مانند آن بکارند.
لغت نامه دهخدا
پالیز. (اِ) فالیز. جالیز. باغ . بوستان . گلستان :
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سر تاج خسرو برآید ز کاخ .
یکی شارسان گردش اندر فراخ
پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ .
بدو گفت گوینده کای شهریار
بپالیز گل نیست بی رنج خار.
ستاره بریشان بنالد همی
بپالیز گلبن ببالد همی .
که گم شد ز پالیز سرو سهی
پراکنده شد تخت شاهنشهی .
پراکنده شد در جهان آگهی
که گم شد ز پالیز سرو سهی .
بگسترد کافور بر جای مشک
گل ارغوان شد بپالیزخشک .
ببالد بکردار سرو بلند
بپالیز هرگز نگردد نژند.
شهنشاه بیند پسند آیدش
بپالیز سرو بلند آیدش .
پیامی فرستاد نزدیک گو
که ای تخت را چون بپالیز خو.
گل خو بپالیز شاهی مباد
چو باشد نیاید ز پالیز یاد.
ز شادی دل خویش را نو کنم
همه روی پالیز بی خو کنم .
بپالیز زیر گل افشان درخت
بخفت این سه آزاده ٔ نیکبخت .
از ایوان و از کاخ و پالیز و باغ
ز رود و ز دشت و ز کوه و ز راغ .
بیاراست شهری ز کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند.
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سرسبز شاخش برآید بکاخ .
پر از نرگس و سیب و نار و بهی
چو پالیز گردد ز مردم تهی .
بفرمان ببردند پیروز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت
می و جام بردند و رامشگران
بپالیز رفتند با مهتران .
جهان چون بهشت دلاویز بود
پر از گلشن و باغ و پالیز بود.
نویسنده را خواند و پاسخ نوشت
بپالیز کینه درختی بکشت .
بپالیز بلبل بنالد همی
گل از ناله ٔ او ببالد همی .
چو آمد [ سیاوش ] بدان جایگه دست آخت
دو فرسنگ بالا و پهنا بساخت
ز ایوان و میدان و کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند
بیاراست شهری بسان بهشت
بهامون گل و سنبل و لاله کشت .
در و دشت و پالیز شد چون چراغ
چو خورشید شد باغ و چون ماه راغ .
رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیمشب
بر سر پالیزبان کمتر زند پالیزبان .
|| کشتزار، مزرعه (عموماً). و در زمان ما مزارع صیفی کاری را گویند یعنی آن جایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندرو گزر و امثال آن کارند. خِضریج . خربزه زار. خیارزار. کدوزار. هندوانه زار. مبطخه . (دهار). تره زار. (اوبهی ) :
همه شب بدی خوردن آئین او [ فرائین ]
دل مهتران پر شد از کین او
شب تیره همواره گردان بدی
بپالیزها یا بمیدان بدی .
زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خاک و [ خارو؟ ] خو
پالیز میان پای او را
پیوسته خیار کشته دیدم .
آن خرسری که شعر سراید بلحن خر
پالیزشاعران را گوید سر خرم .
ور بازرسانند بدان مجلس خود را
ایشان سر خر باشند آن مجلس پالیز.
مرده پیش او کشی زنده شود
چرک در پالیز روینده شود.
خاک ما را ثانیاً پالیز کن
هیچ من را بار دیگر چیز کن .
چون صبح شد پالیز را آب دادم و در نزدیکی پالیز پاره ای سبزی و پیاز بود آنرا هم آب دادم . (انیس الطالبین بخاری ). پالیزی کشته بودم روزی حضرت خواجه بر آن موضع گذر کردند ماحضری نبود در پالیز تفحص کردم . (انیس الطالبین بخاری ). درویشان حضرت خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه پالیز کشته بودند. (انیس الطالبین بخاری ). شما این زمان پالیز را جوی میکشیدید. (انیس الطالبین بخاری ).
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سر تاج خسرو برآید ز کاخ .
فردوسی .
یکی شارسان گردش اندر فراخ
پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ .
فردوسی .
بدو گفت گوینده کای شهریار
بپالیز گل نیست بی رنج خار.
فردوسی .
ستاره بریشان بنالد همی
بپالیز گلبن ببالد همی .
فردوسی .
که گم شد ز پالیز سرو سهی
پراکنده شد تخت شاهنشهی .
فردوسی .
پراکنده شد در جهان آگهی
که گم شد ز پالیز سرو سهی .
فردوسی .
بگسترد کافور بر جای مشک
گل ارغوان شد بپالیزخشک .
فردوسی .
ببالد بکردار سرو بلند
بپالیز هرگز نگردد نژند.
فردوسی .
شهنشاه بیند پسند آیدش
بپالیز سرو بلند آیدش .
فردوسی .
پیامی فرستاد نزدیک گو
که ای تخت را چون بپالیز خو.
فردوسی .
گل خو بپالیز شاهی مباد
چو باشد نیاید ز پالیز یاد.
فردوسی .
ز شادی دل خویش را نو کنم
همه روی پالیز بی خو کنم .
فردوسی .
بپالیز زیر گل افشان درخت
بخفت این سه آزاده ٔ نیکبخت .
فردوسی .
از ایوان و از کاخ و پالیز و باغ
ز رود و ز دشت و ز کوه و ز راغ .
فردوسی .
بیاراست شهری ز کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند.
فردوسی .
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سرسبز شاخش برآید بکاخ .
فردوسی .
پر از نرگس و سیب و نار و بهی
چو پالیز گردد ز مردم تهی .
فردوسی .
بفرمان ببردند پیروز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت
می و جام بردند و رامشگران
بپالیز رفتند با مهتران .
فردوسی .
جهان چون بهشت دلاویز بود
پر از گلشن و باغ و پالیز بود.
فردوسی .
نویسنده را خواند و پاسخ نوشت
بپالیز کینه درختی بکشت .
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1945).
بپالیز بلبل بنالد همی
گل از ناله ٔ او ببالد همی .
فردوسی .
چو آمد [ سیاوش ] بدان جایگه دست آخت
دو فرسنگ بالا و پهنا بساخت
ز ایوان و میدان و کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند
بیاراست شهری بسان بهشت
بهامون گل و سنبل و لاله کشت .
فردوسی .
در و دشت و پالیز شد چون چراغ
چو خورشید شد باغ و چون ماه راغ .
فردوسی .
رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیمشب
بر سر پالیزبان کمتر زند پالیزبان .
ضمیری .
|| کشتزار، مزرعه (عموماً). و در زمان ما مزارع صیفی کاری را گویند یعنی آن جایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندرو گزر و امثال آن کارند. خِضریج . خربزه زار. خیارزار. کدوزار. هندوانه زار. مبطخه . (دهار). تره زار. (اوبهی ) :
همه شب بدی خوردن آئین او [ فرائین ]
دل مهتران پر شد از کین او
شب تیره همواره گردان بدی
بپالیزها یا بمیدان بدی .
فردوسی .
زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خاک و [ خارو؟ ] خو
اسدی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).
پالیز میان پای او را
پیوسته خیار کشته دیدم .
ادیب صابر.
آن خرسری که شعر سراید بلحن خر
پالیزشاعران را گوید سر خرم .
سوزنی .
ور بازرسانند بدان مجلس خود را
ایشان سر خر باشند آن مجلس پالیز.
سوزنی .
مرده پیش او کشی زنده شود
چرک در پالیز روینده شود.
مولوی .
خاک ما را ثانیاً پالیز کن
هیچ من را بار دیگر چیز کن .
مولوی .
چون صبح شد پالیز را آب دادم و در نزدیکی پالیز پاره ای سبزی و پیاز بود آنرا هم آب دادم . (انیس الطالبین بخاری ). پالیزی کشته بودم روزی حضرت خواجه بر آن موضع گذر کردند ماحضری نبود در پالیز تفحص کردم . (انیس الطالبین بخاری ). درویشان حضرت خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه پالیز کشته بودند. (انیس الطالبین بخاری ). شما این زمان پالیز را جوی میکشیدید. (انیس الطالبین بخاری ).
پالیز. ( اِ ) فالیز. جالیز. باغ. بوستان. گلستان :
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سر تاج خسرو برآید ز کاخ.
پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ.
بپالیز گل نیست بی رنج خار.
بپالیز گلبن ببالد همی.
پراکنده شد تخت شاهنشهی.
که گم شد ز پالیز سرو سهی.
گل ارغوان شد بپالیزخشک.
بپالیز هرگز نگردد نژند.
بپالیز سرو بلند آیدش.
که ای تخت را چون بپالیز خو.
چو باشد نیاید ز پالیز یاد.
همه روی پالیز بی خو کنم.
بخفت این سه آزاده نیکبخت.
ز رود و ز دشت و ز کوه و ز راغ.
ز پالیز و ز گلشن ارجمند.
سرسبز شاخش برآید بکاخ.
چو پالیز گردد ز مردم تهی.
نهادند زیر گل افشان درخت
می و جام بردند و رامشگران
بپالیز رفتند با مهتران.
پر از گلشن و باغ و پالیز بود.
بپالیز کینه درختی بکشت.
گل از ناله او ببالد همی.
دو فرسنگ بالا و پهنا بساخت
ز ایوان و میدان و کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند
بیاراست شهری بسان بهشت
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سر تاج خسرو برآید ز کاخ.
فردوسی.
یکی شارسان گردش اندر فراخ پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ.
فردوسی.
بدو گفت گوینده کای شهریاربپالیز گل نیست بی رنج خار.
فردوسی.
ستاره بریشان بنالد همی بپالیز گلبن ببالد همی.
فردوسی.
که گم شد ز پالیز سرو سهی پراکنده شد تخت شاهنشهی.
فردوسی.
پراکنده شد در جهان آگهی که گم شد ز پالیز سرو سهی.
فردوسی.
بگسترد کافور بر جای مشک گل ارغوان شد بپالیزخشک.
فردوسی.
ببالد بکردار سرو بلندبپالیز هرگز نگردد نژند.
فردوسی.
شهنشاه بیند پسند آیدش بپالیز سرو بلند آیدش.
فردوسی.
پیامی فرستاد نزدیک گوکه ای تخت را چون بپالیز خو.
فردوسی.
گل خو بپالیز شاهی مبادچو باشد نیاید ز پالیز یاد.
فردوسی.
ز شادی دل خویش را نو کنم همه روی پالیز بی خو کنم.
فردوسی.
بپالیز زیر گل افشان درخت بخفت این سه آزاده نیکبخت.
فردوسی.
از ایوان و از کاخ و پالیز و باغ ز رود و ز دشت و ز کوه و ز راغ.
فردوسی.
بیاراست شهری ز کاخ بلندز پالیز و ز گلشن ارجمند.
فردوسی.
بپالیز چون برکشد سرو شاخ سرسبز شاخش برآید بکاخ.
فردوسی.
پر از نرگس و سیب و نار و بهی چو پالیز گردد ز مردم تهی.
فردوسی.
بفرمان ببردند پیروز تخت نهادند زیر گل افشان درخت
می و جام بردند و رامشگران
بپالیز رفتند با مهتران.
فردوسی.
جهان چون بهشت دلاویز بودپر از گلشن و باغ و پالیز بود.
فردوسی.
نویسنده را خواند و پاسخ نوشت بپالیز کینه درختی بکشت.
فردوسی ( شاهنامه ج 4 ص 1945 ).
بپالیز بلبل بنالد همی گل از ناله او ببالد همی.
فردوسی.
چو آمد [ سیاوش ] بدان جایگه دست آخت دو فرسنگ بالا و پهنا بساخت
ز ایوان و میدان و کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند
بیاراست شهری بسان بهشت
فرهنگ عمید
۱. باغ، بوستان، پالیزگاه: به پالیز بلبل بنالد همی / گل از نالهٴ او ببالد همی (فردوسی۴: ۱۵۸۵ ).
۲. کشتزار.
۳. زمینی که در آن خیار، خربزه، هندوانه، و امثال آن ها کاشته باشند، باغتره.
۲. کشتزار.
۳. زمینی که در آن خیار، خربزه، هندوانه، و امثال آن ها کاشته باشند، باغتره.
جدول کلمات
باغ , بوستان, کشتزار
پیشنهاد کاربران
باغ
خرمنی پر از گل
این اسم فقط دخترانه نیست . من پسرانه هم هست
پالیز:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پالیز" می نویسد : ( ( پالیز که در ریخت " پادریز " و" پاریز " نیز به کار رفته است ، به معنی بوستان و گلزار است . این واژه از پَئیری دَئِزه باز مانده است که نام باغ آرمانی و بهشت آریایی در اوستاست . ریخت های دیگر از آن " پردیس و " فردیس " و " پردیز " است و ریخت تازی شده ی آن " فردوس " . این واژه ی باستانی ایرانی در زبان های باخترینه نیز کاربرد یافته است : paradis است و در انگلیسی paradise و در آلمانی paradies و در اسپانیایی paraīso ؛ ) )
( ( به پالیز ، زیرِ گلْ افشان درخت ،
بخفت آن سه آزاده ی نیکبخت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 336. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پالیز" می نویسد : ( ( پالیز که در ریخت " پادریز " و" پاریز " نیز به کار رفته است ، به معنی بوستان و گلزار است . این واژه از پَئیری دَئِزه باز مانده است که نام باغ آرمانی و بهشت آریایی در اوستاست . ریخت های دیگر از آن " پردیس و " فردیس " و " پردیز " است و ریخت تازی شده ی آن " فردوس " . این واژه ی باستانی ایرانی در زبان های باخترینه نیز کاربرد یافته است : paradis است و در انگلیسی paradise و در آلمانی paradies و در اسپانیایی paraīso ؛ ) )
( ( به پالیز ، زیرِ گلْ افشان درخت ،
بخفت آن سه آزاده ی نیکبخت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 336. )
پالیز : باغ
پردیس به چم ( بوستان، باغ )
در اوستایی واژه ( پردیس ) به دیسه ( PAIRIDAEZA ) و در سانسکریت به دیسه ( PARI DEHMI ) بوده است.
واژگان ( پالیز، فالیز، جالیز ) با واژه ( پردیس ) همریشه هستند. ( دگرگونی آوایی ( د ) / ( ل ) در زبان ایرانیِ خاوریِ بلخی رواگمند ( =رایج ) بوده است. )
در اوستایی واژه ( پردیس ) به دیسه ( PAIRIDAEZA ) و در سانسکریت به دیسه ( PARI DEHMI ) بوده است.
واژگان ( پالیز، فالیز، جالیز ) با واژه ( پردیس ) همریشه هستند. ( دگرگونی آوایی ( د ) / ( ل ) در زبان ایرانیِ خاوریِ بلخی رواگمند ( =رایج ) بوده است. )
کلمات دیگر: