کلمه جو
صفحه اصلی

باهوش


مترادف باهوش : تیز، داهی، زرنگ، زیرک، باذکاوت، عاقل، متیقظ، محیل، ناقلا، نکته دان، هوشمند، هوشیار

متضاد باهوش : بی هوش، کانا

فارسی به انگلیسی

genius, intelligent, smart, clever, brainy, intelligrnt, gifted, penetratin, penetrating

genius, intelligent, smart


intelligent, smart, clever, brainy, bright, astute, whiz-bang, whizzo


فارسی به عربی

انيق , ذکي , فحم , لامع , متحمس , متردد , واسع الاطلاع


انیق , ذکی , فحم , لامع , متحمس , متردد , واسع الاطلاع
مبدع

مترادف و متضاد

apprehensive (صفت)
بیمناک، نگران، درک کننده، با هوش، زود فهم

bright (صفت)
درخشان، فروزان، زرنگ، تابان، روشن، با هوش، تابناک، افتابی، باکله

clever (صفت)
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد

understanding (صفت)
ماهر، با هوش، مطلع، فهمیده

smart (صفت)
فعال، زیرک، زرنگ، چالاک، با هوش، شیک، ناتو، جلوه گر

keen (صفت)
تند، حاد، تیز، حساس، زیرک، مشتاق، با هوش، مایل، قوی، شدید، خاطرخواه

shrewd (صفت)
زیرک، زرنگ، حیله گر، با هوش، ناقلا، موذی

spry (صفت)
زرنگ، چابک، چالاک، فرز، سریع، با هوش، دانا، قشنگ

intelligent (صفت)
با هوش، هوشمند، سریع الانتقال

ingenious (صفت)
ماهر، با هوش، دارای قوه ابتکار، ناشی از زیرکی، مبتکر، دارای هوش ابتکاری، مخترع

spiffy (صفت)
با هوش، زیبا، عالی، خوش منظر، تمیز

knowing (صفت)
با هوش، دانا، کاردان، فهمیده، عارف، زیرکانه، با ادراک

sagacious (صفت)
زیرک، با هوش، دانا، هوشمند، بافراست

knowledgeable (صفت)
زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار

precocious (صفت)
نا بهنگام، با هوش، زود رس، فلفلی، پیش رس

swish (صفت)
با هوش

تیز، داهی، زرنگ، زیرک، باذکاوت، عاقل، متیقظ، محیل، ناقلا، نکته‌دان، هوشمند، هوشیار ≠ بی‌هوش، کانا


فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکهه دارای هوش قوی است هوشمند مقابل بی هوش .

زیرک، دارای هوش زیاد


جملات نمونه

دختر باهوش

an intelligent girl


ادموند پسر باهوشی بود

Edmond was an intelligent boy


فرهنگ معین

(ص مر. ) آن که دارای هوش قوی است ، هوشمند.

لغت نامه دهخدا

باهوش. ( ص مرکب ) کسی که هوش دارد. هوشمند. زیرک. کَیِّس. هوشیار :
بدین داستان زد یکی مهرنوش
پرستار باهوش و پشمینه پوش.
فردوسی.
شکیبا و باهوش و رای و خرد
هزبر ژیان را به دام آورد.
فردوسی.
بدان مرد باهوش و با رای و شرم
بگفتند با لابه بسیار گرم.
فردوسی.
|| آگاه. بیدار. زنده :
نمی دانم آن شب که چون روز شد
کسی بازداند که باهوش بود.
سعدی ( طیبات ).
و رجوع به هوش شود.
- با هوش آمدن ؛ به هوش آمدن. بخود آمدن. مقابل از خود رفتن و بیخود شدن. افاقه. فواق. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ).
- با هوش دل ؛ که هشیار باشد. نبیه :
یکی مرد باهوش دل برگزید
به ایران فرستاد چون می سزید.
فردوسی.

دانشنامه عمومی

هوشا


گویش اصفهانی

تکیه ای: bâhuš
طاری: bâhöš
طامه ای: bâhuš
طرقی: bâhöš / höšyâr
کشه ای: bâhuš
نطنزی: bâhuš


واژه نامه بختیاریکا

آتِشَک؛ چار تی؛ چار تی چار انگله؛ چاریار

پیشنهاد کاربران

نخبه

زکی

ویرا

معنی با هو ش یا زیرک می شود clever یا smart

باهوش، زیرک، یا کسی که iq بالایی داره مثل خودم🤓🤓😜😜

متفکر

زرنگ

باهوش در انگلیسی میشه clever , smart یا intelligent

زیرک

اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل تمیز متعذر. ( کلیله و دمنه ) .
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن عبدالعزیز.
سعدی.
و رجوع به اهل و ترکیبات آن شود.


کلمات دیگر: